عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 14 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

شیطونک و لب تاب

عشق مامانی عاشق لب تابی تا میبینی لب تاب یه جایه که میتونی بهش دست بزنی فورا میری سمتش یا موقعی که مامانی و بابای با اون کار میکن اصلا نمیزاری و میای حسابی شیطونی میکنی اول به مامانی نگاه میکنی که من بهت اجازه میدم. بعدش یواشکی بهش دست میزنی بعدش که من دعوات میکنم با اخم نگاه میکنی و میری اون بالا کنارش میشینی عشق من بزرگ بشی بابای برات یه دونه میگیره ناراحت نباش.. ...
8 دی 1391

شرح پنج مطلب بالا

شیطونک مامان دوردونه من آرادکم                               پسرم این روزها خیلی شیطون شدی امروز مامانی تصمیم گرفت از بعضی کارات عکس بگیره ولی چون تعداد عکسها زیاد شد برای همین هم اونها رو به چند قسمت تقسیم کردم این عکسها بعضی از کارهای امروز بعدظهره که انجام دادی شیطونک و لب تاب شیطونک و بالا رفتن از میز شیطونک و اتاقش شیطونک و پرتقال شیطونک و گاز   ...
8 دی 1391

ماجرای پسملی و واکسن یک سالگی

عمرم ،مامانی، آرادکم دیروز بردمت بهداشت جای خونمون برای واکسن یک سالگیت ،برف میومد.اول با هم دیگه رفتیم اتاق کنترل قد و وزنت رو کنترل کردند خدارو هزار مرتبه شکر همه چیزت خوب بود. اون آراد کوچولوی مامان که با وزن ٣.١٧٠ و قد ٥١ با دست و پاهای کوچولو که قدرت کاری نداشتند . حالا یکساله شده بزرگ شده با وزن ١٠.١٠٠ کیلو و قد ٨٠ و با دست و پاهای قوی ... عمرم تو اتاق کنترل دو جفت دو قلو بودند دوتاشون ١٩ روزه بودند یه دختر و پسر کوچولو دو تا شون هم سه ماه بودند تو اینقدر به اونها نگاه میکردی و میگفتی چیه..که خانومه خنده اش گرفته بود بعد از کنترل با هم دیگه رفتیم برای واکسن خیلی میترسیدم چون تو موقع واکسن خیلی اذیت میکنی هر د...
7 دی 1391

آراد جون در طبیعت

دوردونه من عاشق بیرونه.مامانی اوایل که بیرون میرفتیم با تعجب به درختها نگاه میکردی و ذوق میکردی وقتی یه جا آب بود که دیگه هیچی.... اینم چند تا عکس خوشگل تو این مدت   ...
6 دی 1391

شاهزاده کوچولوی ما و دوستهای کوچولوش

نفس مامان که اینقدر دوستات رو دوست داری می خوام برات عکس همشونو جمع کنم و بزارم که هر موقع بزرگ شدی ببینی هم بازیهات کیا بودن اول از همه از پسر خاله های کوچولوت شروع می کنیم کیان کوچولو که ٨ماه و ٨ روز ازت کوچکتره و سبحان جون که ٨ ماه و ٢٨ روز ازت کوچکتره این عکسو روز تولدت گرفتم اینم یه عکس از دوستات امیر رضا که 8 سالشه و امیر حسین که 5ماهشه اینم عکس سایان جونه که 2 سالشه که دارین با هم دیگه چوب شور میخورین. اینم از دختر خالت سحر که 10 سالشه و متینا دختر عمه ی کوچولوت که 4سال ونیمه و ستایش که نزدیک 4 سالشه که  این عکسو روز تولدت گرفتم اینم عکس تو و امیر علی که 2 سالشه . بقیه دوستات ...
5 دی 1391

اولین شب یلدا

پاییز ثانیه ثانیه می گذرد،یادت نرود اینجا کسی هست که به اندازه تمام برگهای رقصان پاییز برایت آرزوهای خوب دارد. عمرت یلدای،دلت دریایی،روزگارت بهاری دوردونه مامان یلداهای خوشی رو برات آرزو میکنم.... عزیزم امسال اولین باریه که  سه تایی با هم شب یلدا رو جشن گرفتیم پارسال این موقع تو شکم مامانی بودی و سه روز مونده بود که بیای و زمینی بشی و مامانی خیلی اضطراب داشت اما الان همه اون ترسها برطرف شدن با تو تبدیل به شادی شدن و یلدا رو با هم جشن گرفتیم خیلی دوستت دارم عشق مامان امسال شب یلدا خونه باباجون بودیم نفس مامان با اینکه از صبح اون روز نخوابیده بودی {چون هر موقع میریم اونجا دیگه خواب رو ...
4 دی 1391

خرگوش کوچولوی مامان

عشق مامان سال خرگوش به دنیا اومده شاید برای همینه که خیلی علاقه به هویج داری امروز مامانی میخواست هویج خرد کنه که سوپ برای شما درست کنه ولی خرگوش کوچولوی ما قبل از اینکه مامانی هویجها رو خرد کنه ............خودتون ببینید. اولش که همه رو میخواستی برداری. بعدش که دیدی تو دستهای کوچولوت جا نمیشه عصبانی شدی بالاخره تونستی دو تا رو با هم برداری نمی دونستی کدوم دستتو بخوری قربونت بشم الهی ..................خوشمزه بود. و این بود ماجرای شاهزاده کوچولوی ما با هویجها....مامان جون حداقل یه تعارفی بکنی بد نیست ها. ...
28 آذر 1391