مسافرت آزاد شهر
سلام عزیزم نفس مامان که روز به روز بزرگترمیشی و عاقلتر حرف زدنت که بماند بعضی موقعها یه جمله های میگی که من میمونم اینا رو از کجا یاد می گیری.
روز پنجشنبه 24 اردیبهشت همراه دوستهامون راهی آزاد شهر شدیم و روز شنبه برگشتیم این سه روز بهمون خیلی خوش گذشت و یه آب و هوایی عوض کردیم هوا یکمی خنک بود و نم نم بارون بود ولی باز هم خیلی خوش گذشت .پسر مامان اولین آروزش رو هم تو این مسافرت کرد مامان سارینا داشت بهش تکلیف مدرسه اش رو میگفت یه قسمت از تمرینش این بود که آرزوش رو بنویسه مامانش گفت سارینا جون چه آرزویی داری اینجا بنویس شما یهو با صدای بلند گفتی من آرزو میکنم که غذا زیاد بخورم یهو همه زدن زیر خنده پسر گلم خودش میدونه بد غذاست و مامان دلش میخواد که زیاد بخوره برای همین این آرزو رو کرد.
اینقدر دنبال بازی با سارینا بودی که نتونستم یه عکس درست حسابی ازت بگیرم همونایی که دارم میزارم.
اینم هنر نمایی پسرم که از خودش عکس گرفته
اینم شاتوت دست چین توسط مامانی یرای شما که اولش با اشتها خوردی بعددیدی دستهات و دهنت کثیف شده اصلا لب نزدی.