ما برگشتیم
سلام عزیز مامان خوبی خوشی عشقم
امروز بعد مدتها اومدم که برات پست بزارم دلیل تاخیر هم یه خورده تنبلی مامانه یه خورده هم به خاطر خرابی لب تاب بود یه خوردش هم به خاطر خونه نبودنمون و اینکه دیگه آقایی شدی برای خودت و کم کم باید خودت بیای بنویسی
اینقدر دیر اومدم که همه چیز یادم رفته حتی نوشتن نمیدونم از کجا شروع کنم حرف زدنت که مثل آقاها شده ولی بازم بعضی کلمات رو با اینکه درستش رو بلدی همونی میگی که خودت دوست داشتی قبلا میگفتی مثل تخم مرغ که هنوز میگی بدو غونن نمیدونم این کلمه به این سختی رو از کجا در اوردی
ابراز علاقه ات به مامان و بابا و بقیه خیلی زیاده راه به راه تو خونه میگی مامان جون دوست دارم بابا جون دوست دارم منم
حالا بریم سراغ عکسهای جا مونده از این چند وقت
نمایشگاه نقاشی که نقاشی سایان جون هم اونجا بود شما کلی ذوق کرده بودی
اینم گردش آخرین جمعه قبل از ماه رمضان
اکثر شبهای ماه رمضان بعد از افطار یا افطار میرفتیم بیرون اینم یکی از اون شبهاست
واینم گردش روز عید فطر که خیلی خوش گذشت