عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

آخرین جمعه سال 1393

سلام عزیزم آراد جونم نفس مامان آخرین جمعه سال 93  هوا عالی بود خونه تکونیمون هم تموم شده و منتظر بهاریم که بیاد. برای اینکه خستگی خونه تکونی در بیاد رفتیم بیرون و از طبیعت استفاده کردیم .اینقدر بدو بدو کردی که خدا میدونه همش میگفتی مامان جونم خیلی خوش گذشت آخه این زمستونی  بیشتر اوقات تو خونه بودیم . ...
25 اسفند 1393

تولد سایان جونی

سلام عزیزم امروز تولد چهار سالگی سایان جون بود تو مینی پارک از ساعت پنج تا هفت ما ساعت پنج و ربع رسیدیم اولین نفر  شما از اولش بازی کردی تا آخر خلاصه بهت حسابی خوش گذشت مخصوصا امروز که به یکی از آرزوهات هم رسیدی همیشه دوست داشتی سرسره رو برعکس بیای پایین مثل بچه های دیگه منم هیچ موقع بهت اجازه نمیدادم ولی امروز آره شما هم از این حرکت خوشحال  بعد از عکس گرفتنها و شمع فوت کردنا بچه ها بازی میکردند که کیک چپ شد شما هم هم بابا رو دیدی این ماجرا رو براش تعریف کردی اینقدر بازی کردی این دو ساعت رو هم اومدیم خونه بیهوش شدی و یک نیم ساعتی خوابیدی اینم عکسهای امروز که زیاد خوب نشدن آخه ماشالله اینقدر که شیطونی به لنز دوربین دست زده ب...
24 بهمن 1393

سی و هفت

 سلام عزیزم خوبی پسرم پستت سی و هفت ماهگیت رو با کلی تاخیر نزدیک سی و هشت ماهگیت میزارم یک هفته رفتیم مشهد اینم مرکز خرید مشهد تیر کمون رو برعکس گرفتی عزیزم اینجا رفته بودی بالا گیر کرده بودی کمک میخواستی آقا کوچولومون عشق پیتزا اونم وقت تو مغازه به قول خودت یه مینی رو تغریبا همش رو میخوری اینجا هم مراسم نور افشانی بود بیست ودو بهمن که از بالای پشت بوم تماشا میکردیم خیلی برات جالب بود   ...
24 بهمن 1393

مسابقه

سلام عزیزم خوبی ما هم تو آخرین لحظه مهلت اتمام شرکت در مسابقه تصمیم گرفتیم که یک کاردستی درست کنیم و شرکت کنیم امیدوارم دوستهای خوبمون بهمون رای بدن و برنده  بشیم اینم عکس مسابقه ما رتبه 69 رو با 47رای بدست اوردیم از دوستانی که بهمون رای دادن ممنونیم هر چند دقیقه اخر ثبت نام کردیم بازم رای که بدست اوردیم خوب بود ...
17 دی 1393

آراد جوونم تولد سه سالگیت مبارک

سلام آراد جووونم تولدت مبارک مامان جون نفسم خوشحالم از اینکه سه سال کنار تو عشق زندگیم هستم و خدا رو هزاران مرتبه شکر میکنم. چند روز قبل از تولدت رفتیم با هم شمع و بادکنک و ... بخریم شما هم که عشق بن تن این تم رو برای تولدت انتخاب کردی تا روز تولدت هزار مرتبه وسای تولدت رو نگاه می کردی کلی ذوق می کردی اولش قرار بود تولد بزرگ برات بگیرم بعد بنا به دلایلی کنسل شد انشالله سال بعد و قرار شد تولد سه نفری بگیریم ولی بعد تصمیم گرفتیم که امیر علی جوون دوست کوچولوی شما رو هم همراه خواهر کوچولوش که تازه به دنیا اومده و مامان و باباش رو دعوت کنیم که به شما بیشتر خوش بگذره شب یلدا هم که خونه عمو جلال بودیم اونا رو هم دعوت کردیم تولدت رو همون روز تول...
12 دی 1393

یلدا 93 مبارک

سلام پسرگلم خوبی خوشی سلامتی یلدات مبارک دیشب شب یلدا بود بلندترین شب سال امسال چون بابا جون  فرشیدخسته بود و امروز باید می رفت ادره دیگه نرفتیم شهرمون خونه بابا جون همینطور نشته بودم و ونمیدونستم امشب چکار کنم که به سه تامون خوش بگذره که آقا جلال دوست بابایی زنگ زد امشب بیاین خونه ما ما هم تنهایم دور هم باشیم ما هم دعوتشون رو قبول کردیم سریع یک کیک کدو درست کردیم ژله انار هم از قبل درست کرده بودم هندوانه هم سر راه گرفتیم رفتیم خونه آقا جلال وشب یلدامون رو اونجا سپری کردیم و حسابی بهمون خوش گذشت واقعا دستشون درد نکنه اینم عکسهای دیشبمون.    ...
1 دی 1393

آتلیه

  سلا م گلم خوبی 26 مهر به مناسبت سالگرد ازدواجمون و همون روز عروسی عمو جلال هم بود از فرصت استفاده کردیم و رفتیم عکس خانوادگی بگیریم این دو تا عکس هم قبل از تعویض لباس با لباسهای اسپرتت گرفتیم شما هم خسته بودی اونروز زود بیدار شده بودی و عصرش هم نخوابیده بودی با بابا فرشید رفته بودین آرایشگاه و حمام  حسابی خسته بودی و نگذاشتی که لباسهای بیشتر تنت کنم و چند تا عکس دیگه بگیریم همش می گفتی مامان زود بریم خوابم میاد ما هم به این دو تا و دو تا عکس دیگه خانوادگی راضی شدیم خانم عکاس بهت می گفت آراد جون پات رو اینجوری بزار دستت رو اینجوری شما هم می گفتی من می افتم اینجور وایستادی گفتی همینجوری...
29 آذر 1393

یک ماه آخر قبل از سه سالگی

  سلام آراد جونم این یک ماه آخر بهمون خوش گذشت  پنج شنبه و جمعه هفته اول رو که عمه جون اومده بود خونمون و شما و متینا این دو روز رو کلی بازی کردین و هفته بعدش هم ما رفتیم مشهد بابا دو روز موند و شنبه برگشت بجنورد ولی ما دو تا تا آخر هفته مشهد موندیم خونه خاله جونها و عمه جونی ها رفتیم و یک روزش رو هم با دوست من رفتیم بیرون و بهمون خوش گذشت.روز چهار شنبه هم با دو تا وروجکهای دیگه کیان و سبحان و خاله جونی ها و خاله خودم رفتیم حرم امام رضا(ع) شما سه تا وروجکها حسابس توی حرم بدو بدو می کردین و از این قسمت ورودیهاش که می رفتیم میگفتی اینجا تونله هوووو اون دو تای دیگه هم همراه شما می گفتن هوووو ...
29 آذر 1393

جمعه پاییزی

سلام عزیز مامان خوبی شادی .... امروز که حسابی بهت خوش گذشت بقول خودت شادی کردی بابا جون اینا اومده بودند خونمون با همدیگه رفتیم بیرون و از طبیعت خوشگل پاییز استفاده کردیم . حالا نوبت دالی بازی بهت گفتم آراد جون دیگه بسه بریم این قیافه رو برام گرفتی میگی مامان جونم می خوام شادی کنم.         اینقدر عکسها زیاد و خوشگل بودند دلم نیومد همه رو نزارم از اونجایی که خسته کننده نباشه اومدیم ادامه مطلب       ...
30 آبان 1393