عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

                                 44.gif     

 این وبلاگ شاهزاده کوچولوی من آراد جونه خوش اومدین دوستتون دارم  niniweblog.com

عشقم

معصوم و پاکی، جلوه ی کوچکی از محبت و زیبایی خدایی

تا آن زمان که قلبم می تپد در کنارت می مانم و شادی تو ضامن بقای من است

                 

 لطفا نظر بدین ممنونم یادتون نره هاااا niniweblog.com

 

 

اسفند 95

سلام عشقهای من داریم یواش یواش به عید نزدیک میشیم امسال اولش با اتفاقهای بد شروع شد فوت خاله زهرای عزیز و ...ولی کنارش هم اتفاقهای خوب افتاد که مهمترینش تولد آوین جون بود چه زود داره سالها میگدره سال 96 رو با شما دو تا خوشگلای مامان شروع میکنم. خرید عیدت   ...
24 اسفند 1395

آوین چهار ماهه و واکسن

عشق مامان چهار ماهه شده چه زود میگذره داری بزرگ میشی دیگه عزیز مامان منو  و بابا و داداشی رو کاملا میشناسی  به دستهات توجه میکنی با صدای بلند از خودت صوت در میاری عاشق اینی که باهات حرف بزنن و بازی کنن عزیز مامان چون 12 اسفند تعطیل بود ما هم رفتیم خونه مامان جون مریم و بعد برگشت یعنی 14 اسفند واکسنت رو زدیم الهی بگردم که موقع واکسن زدن گریه کردی  خدا رو شکر تب نکردی فقط پات درد میکرد نمیتونستی تکون بدی عزیزم وزنت تو چهار ماهگی 8 کیلو و قدت64 و دور سرت43 همه چیزت عالی بود شکر خدا دخترم آماده مهمونی رفتن ...
24 اسفند 1395

برف بازی

21 بهمن رفتیم مشهد و دوشنبه موقع برگشت رفتیم خونه مامان جون مریم چون هوا خیلی سرد بود وپکج ها خاموش بودند همونجا موندیم و بابا تنهایی برگشت بجنورد و آخر هفته تومد دنبالمون موقع برگشت برف میومد و اینم برف بازی شما اینم روز بعدش 30 بهمن که بابایی از سر کار اومد ناهار و... برداشتیم  و رفتیم برف بازی اما هوا خیلی سرد بود یک کوچولو برف بازی کردیم و برگشتیم و چون شما آدم برفی درست نکرده بودی ناراحت بودی.میگفتی مامان جون خوش نگذشت آخه من آدم برفی درست نکردم.منم برای اینکه خوشحال بشی اومدیم تو حیاط خونمون یک دونه آدم برفی کوچولو با هم درست کردیم. اینم قیافه ناراحتت موقع برگشت ...
24 اسفند 1395

بهمن 95

سلام وروجکهای من این روزها مامانی حسابی مشغوله وقت کم میارم ولی خوب شما دوتا رو که میبینم انرژی میگیرم.آراد حسابی با آوین بازی میکنه و بوسش میکنه آوین هم براش میخنده . آوین 77 روزه اینم از کارای آراد عینک عروسکش رو زده چشم خواهر جونش ...
24 اسفند 1395

بازی و نقاشهای پسرم

عاشق بازی کردنی مخصوصا اگه منو و بابایی باهات بازی کنیم. یک روز تو اتاق داشتم به خواهر جون شیر میدادم یهو بدو بدو اومدی گفتی مامان جونم برات سوپرایز دارم و اینم سوپرایز گل پسرم خیلی دوستش دارم ممنون مامانی   ...
24 اسفند 1395

افتادن اولین دندان شیری آراد جوون

عزیز مامان سلام انگار همین دیروز بود که اولین دندونت در اومد و ما کلی ذوق کردیم چقدر زود میگذره عزیزم خوشحالم که تو رو دارمو به وجودت افتخار میکنم خیلی پسر گلی هستی تازگی خودت تخت رو مرتب میکنی و کلی هم ذوق میکنی میگی مامان بیا ببین چه مرتب شده و اتاقت رو هم که همیشه خودت بعد از بازی مرتب میکنی خیلی خلاق شدی عاشق بازی رستوران باب اسفنجی هستی و برای خودت رستوران میزنی من و بابا هم مشتری میشیم شما هم همبرگر و پیتزا و ... سفارش میگیری خلاصه اگه ساعتها باهات بازی کنیم باز هم ماشالله انرژی داری برای بازی کردن یک کوچولو وقتی بابا فرشید به خواهر جون توجه میکنه حساسی و سریع میگی بابا جون منو دوست داری که اونم طبیعیه .خیلی خیلی آوین رو دوست داری و...
24 اسفند 1395

دی 95

سلام عشقهای من خانواده چهار نفریمون آوین جون نه پستونک میخوری ونه شیشه هیچکدوم رو دوست نداشتی ...
24 اسفند 1395

واکسن دو ماهگی آوین جون

عشق مامان دو ماهه شده وااای که چقدر سریع میگذره کولیکت تغریبا خوب شده و شبها راحتتر میخوابی . 12 دی رفتیم مرکز بهداشت و واکسن دو ماهگیت رو زدیم قدت 57 و وزنت 6 کیلو دور سر هم 40 ماشالله همه چیز خوب بود یک کوچولو موقع تزریق واکسن گریه کردی داداشی هم همش میگفت مامان جون گناه داره چرا واکن زدیش که براش توضیح دادم واکسن رو برای چی میزنن.شب تب خفیفی کردی پات هم با اینکه کمپرس کردم درد میکرد و تکونش نمیدادی.سرت رو برای مدت کوتاهی میتونی نگه داری و از خودت صدا تولید میکنی و اشیاء رو هم دنبال میکنی. آوین جون تو حمام آرومی و گریه نمیکنی اینم عکس بعد از حمام عزیزم سی دی تولدت هم آماده شده بود و خاله الهه زحم...
23 اسفند 1395