عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

چهارشنبه سوری

آخرین سه شنبه سال خورشیدی را با بر افروختن آتش و پریدن از روی آن به استقبال نوروز می رویم سرخی تو از من ، زردی من از تو جشن باستانی چهارشنبه سوری مبارک     با بابا جوون دارین از روی آتیش می پرین     ...
27 اسفند 1392

بدون شرح

اولین شبی که تو تخت خودت خوابیدی بعد از حمام دیدم رفتی یه تکه نون برداشتی و داری می خوری و بعدش هم ماکارانی که خیلی دوست داری نوش جونت. اینجا تازه کشف کرده بودی که ماژیک رو پاک کنی حسابی از نقاشی کردن و پاک کردنش لذت میبردی ...
27 اسفند 1392

مامان جون تتلود میخوام

عزیزم آراد جونم سلام مامان جون تتلود(تولد) میخوام . کلاه  گود گودا(بادکنک)کیک با شمع بعد  یک دو سه شمع فوت کنیم .تتلود تتلود هورا من میگم مامان جون بعدش چکار کنیم میگی:بعد اتینا (متینا) دست آهنگ نی نای میگم متینا هم شمع فوت کنه میگی:نه آراد فوت کنه یک دو سه نگاه بعد شکل شمع فوت کردن رو درمیاری نفسم اینا کلماتی هستن که این روزها زیاد میگی مخصوصا بعد از تولدت فکر نمیکردم اینقدر عاشق تولد باشی برای همین با بابا تصمیم گرفتیم ماهگردات رو جشن بگیریم اینم جشن 26 ماهگردت عزیزم البته چون سوم مشهد بودیم پنجم برات گرفتیم شما هم کلی ذوق کردی و بهت خوش گذشت به بابایی میگفتی بابا جون آهنگ تتلود بزار مامان جون هم خونه ما بود میگفتی ما...
11 اسفند 1392

این چند وقت......

سلام عزیزم اول از همه ببخشید که این همه طول کشید تا بیام و مطلب جدید برای وبلاگت بزارم نمیدونم از کجا شروع کنم نوشتن یادم رفته لب تابمون دیگه درست شد و الان یک هفته ای میشه که به دستمون رسیده دیگه الان قدرش رو میدونم و اول از همه رفتیم و به دوستهای وبلاگیمون یکسر زدیم الان هم میخوام برات یکسری از عکسهای جا مونده تو این مدت رو بزارم این عکس مربوط به شب تولدت میشه که با امیر علی کوچولو ومامان و باباش رفتیم شام بیرون و امیر علی جون هم برات کادو گرفته بود و موقع خداحافظی بهت داد شما هم اینقدر ذوق کردی کادوت رو گرفتی و بدو بدو تو خیابون برای خودت میرفتی اینجا هم تا اومدیم خونه هنوز لباسهات رو در نیاورده بودی که شروع کردی به باز کرد...
10 اسفند 1392

دلمون تنگ شده

سلام دوستهای خوبمون ممنونم که پیشمون اومدین و ببخشید که سر نمیزنیم هنوز لب تاب در دست تعمیره . دلمون حسابی تنگ شده برای سر زدن به وبلاگ دوستان برای نوشتن و..... دلمون تنگ شده برای خونه قبلی خاطرات خوب اونجا همسایه های خوبمون سایان جون و سمیرا جون مهسا جون و کیارش جون و............. بابا فرشید چند روزه رفته ماموریت قم ما هم اومدیم خونه مامان جون از این فرصت استفاده کردم و یکسری به وبلاگت زدم در ضمن دلمون هم برای بابا فرشید جوون هم تنگ شده عزیزم 15 این ماه یک ماه میشه که اومدیم خونه جدید روزی که میومدیم دلم حسابی گرفته بود برای اینکه خونه قبلی رو دوست داشتم پر بود از خاطرات خوب و مهمتر از همه  آراد جون اونجا دو سال و دوازد...
9 بهمن 1392

خبببببببر داریم

سلام دوستان خوب وبلاگی ممنونم که جویای حالمون بودین ما خوبیم و رفتیم خونه جدید ولی به دلیل خرابی لب تاب که در دست تعمیر  هستش نمیتونیم بیام و به وبلاگ و شما دوستان سر بزنم انشالله به محض درست شدنش زودی میایم با کلی خبر منتظزمون باشین..............
28 دی 1392

دومین یلدا و تولد دو سالگی

عزیز مامان آراد جونم دیشب شب یلدا بود طولانی ترین شب سال بابا جون فرشید یکشنبه رو مرخصی گرفت برای همین دیروز عصر یک کیک خوشگل درست کردیم و راهی خونه بابا جون شدیم عمه جون زهرا هم اومدن و چون همه بودند قرار شد یک تولد کوچولو بگیریم با چند تا بادکنک خونه رو تزئین کردیم و یک تولد کوچولو هم برای شما گرفتیم شب خیلی خوبی بود حسابی ذوق کرده بودی و میرقصیدی و بهت خوش گذشت برعکس پارسال که همکاری نمیکردی امسال همش میخواستی شمع فوت کنی عزیزم تولدت مبارک قربونت بشم که آقا شدی و با یک تولد کوچولو این همه خوشحال شدی عاشقتم عزیزمممممممممم دوستان خوبم نتمون قطع شده الان از خونه بابا جون این پست رو میزارم و به دلیل اینکه تو این هفته باید اسباب کشی کنیم...
3 دی 1392

بای بای پوشک

سلام عزیزم  آرادجووونم نفسم تقریبا نزدیک یک ماهی میشد که داشتم باهات تمرین از پوشک گرفتن رو میکردم هر کاری میکردم شما نمی گفتی ولی الان دیگه آقا شدی پسر خوشگلم چهار شب میشه که جاش رو خیس نمیکنه و سه روز هم میشه که خودش میگه مامان جیش دارم آفرین عزیزم  که قبل از دو سالگیت آقا شدی بزرگ شدی و دیگه شیر نمیخوری و از پوشک هم خبری نیست این رو بگم که عاشق تشویق کردن هستی و اینکه ازت تعریف کنم برای همین هر موقع میرفتی دستشویی حسابی تشویقت میکردم الان که خودت میری خوشحال میشی و من رو صدا میکنی که تشویقت کنم این روزها درگیر شستن و جمع کردن وسایل هستم برای نقل مکان به خونه جدید  برای همین حسابی سرم شلوغه دوستا...
26 آذر 1392