عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

اولین جمعه زمستونی 94

سلام عشق مامان پسر من که آقایی شدی برای خودت یک پسر مرتب و تمیز چهار ساله عاشقتم عزیزممممم روز جمعه یعنی روز بعد تولدت رفتیم یک گردش کوچولو با عمه زیبا و همسرش هوا با اینکه زمستون بود ولی عالی بود شما هم بدجور هوس آش رشته کرده بودی از اولش گفتی آش آش البته تو اون هوا واقعا آشم میچسبید اینم از عکسهای گردشمون ...
5 دی 1394

چهار سالگیت مبارک

سلام عشق مامان تولدت  مبارک چهار سال گذشت چهار سال از مادر شدنم گذشت  و  تو این مدت هر روز خدا رو هزار مرتبه شکر کردم بخاطر  دادن فرشته کوچولوی خودم. تولدت امسالت یک جشن کوچولوی پنج نفری گرفتیم من و شما و بابایی و عمه زیبا جون وهمسرشون هرچند جشنمون کوچیک بود ولی به شما خیلی خوش گذشت و حسابی ذوق کرده بودی کیک تولدت رو خودم درست کردم و چون کیک رنگی رنگی میخواستی منم رنگی رنگی کردم برات  اینم شرح تصویری جشنمون   ...
4 دی 1394

یلدا 94

سلام عزیزم شب یلدات مبارک  بیست و هفت آذر جشن شب یلدای عمه زیبا جون بود خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت تعداد مهمونها زیاد بودند و ما از روز قبل مشغول غذا پختن و تزئینات بودیم ولی نتیجه کار عالی شد و همگی راضی بودیم این تزئین کدومون اینم تزئین میوه اینم غذاهامون پیراشکی گوشت و ساندویج الویه و بوفی و سیخ مرغ و .. اینم پسر کوچولوی خودم و اما شب یلدا که خونه خودمون بودیم و دوستهای خوبمون مهمون خونه ما بودند. خیلی بهمون خوش گذشت . این خوراکیهامون که کیک و شیرینی رو خودم درست کرده بودم یک تعداد از دوستهای گلمون نتونستن بیان جاشون خالی بود ولی خلیلی خوش گذشت آهنگ شب...
2 دی 1394

پاییز94

سلام عزیز مامان که شما هم مثل مامان عاشق پاییزی و راه رفتن روی برگها و خش خش کردن برگها رو خیلی دوست داری چه زود گذشت  پاییز امسال .امسال سعی کردیم تمام استفاده رو از طبیعت رنگارنگ بکنیم و همش بیرون بودیم اینم عکسهای پاییزی پسرکم.   سه روز تعطیلات آذر رو رفتیم مشهد خیلی خوب بود اینم سه تا پسر خاله های وروجک که همه کاراشون رو مثل هم انجام میدن حتی فیلم دیدنشون. اینم دوست کوچولوی پسرمون که حسابی باهاش چند ساعتی سرگرم بودی ...
2 دی 1394

محرم 94

سلام عزیز مامان گل پپسرم امسال هم طبق هر سال تاسوعا و عاشورا رفتیم خونه بابا جون آخه هر ساله بابا جون ظهر عاشورا به عزادارن مسجد خرج میده اگه خدا قبول کنه از سالی که شما تو شکم مامانی بودی ما هم یک کوچولو  به این خرج کمک میکنیم .امسال وقتی رفتیم دیدن دسته های عزاداری زنجیر دایی رضا که مال بچگیهاش بود رو با خودت برداشتی قوربونت بشم که چون میدیدی بقیه دو تا زنجیر برداشتند شما هم دو تا میخواستی فدای زنجیر زدنت بشم که اینقدر خوشگل زنجیر میزدی. ...
12 آبان 1394

سفرنامه 3 شمال

بعد از تبریز راه افتادیم به سمت شمال شما هم عاشق جنگل و دریا خیلی خوشحال بودی و از پنجره ماشین نگاه میکردی و میگفتی نگاه کنین چه همه جنگل گردنه حیران سورتمه تالش به شما خیلی خوش گذشته بود همش میگفتی دوباره سوار بشیم اولش ولی انگار یه کوچولو ترسیده بودی قلعه رودخان فومن که مسیر خیلی طولانی بود و شما و بابایی دو سوم راه رو اومدین وخسته شدین و بقیه راه رو نیومدین ولی من تا قلعه رفتم عالی بود   قلعه پسر ناز مامان که واقعا آقایی شدی اصلا تو ماشین اذیت نکردی و واقعا همه جا بدون هیچ بهو.نه ای پا به پای ما اومدی عزیزم...
28 مهر 1394

سفرنامه 2 تبریز

بعد از خداحافظی از دوستهای خوبمون از سمت دریاچه ارومیه رفتیم شهر قشنگ تبریز و دو شب رو اونجا موندیم همکار بابایی که قبلا تو یک دوره تو تهران با هم آشنا شده بودند اومد دنبالمون و جاهای دیدنی تبریز رو بهمون نشون داد واقعا دستشون درد نکنه. وسط دریاچه ارومیه که جز نمک چیزی ازش نمونده دریغ از یک قطره آب واقعا چرا باید اینجروی بشه؟   موزه مشروطه تبریز واقعا عالی بود کل خاطرات دروس تاریخ راهنمایی رو با بابا مرور کردیم. پارک ائل گل عمارت شهرداری تبریز  چند جای دیگه هم رفتیم بازار تبریز و ....تبریز واقعا شهر زیبایی بود با مردم م...
28 مهر 1394

سفرنامه 1 آذربایجان غربی

عزیز مامان سلام دو مهر عمه زیبا جون عقد کرد انشالله که خوشبخت بشن .روز بعد هم ما هم راهی مسافرت شدیم به سمت اشنویه از سمت تهران رفتیم و شب رو تو گرمسار خوابیدیم روز بعد نزدیک ساعت نه بود که رسیدیم اشنویه پیش دوستهای خوبمون و پنج شب خونه اونها بودیم و با همدیگه میرفتیم و میگشتیم حسابی بهمون خوش گذشت مخصوصا شما که یک هم بازی خوشگل هم داشتی و بازی میکردی تو این مدت کارین جون همش پیش شما میخوابید و جدا نمیشد بعد از چند روز از دوستهای خوبمون خدا حافظی کردیم واقعا دستشون درد نکنه بهمون خیلی خوش گذشت و جدایی ازشون خیلی سخت بود خدا کنه که ایندفعه زودتر ببینیمشون آخه نزدیک هفت سال بود ...
28 مهر 1394

عکس آتلیه 40 ماهگی

عزیزم یک خرداد با هم دیگه رفتیم آتلیه با اینکه خیلی منتظر موندیم و خسته شده بودی و فکر نمیکردم عکسهات خوب بشه بازم یک چندتایی خوب شدند اینم عکسهای گل پسرمون ...
10 مهر 1394