عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

یه روز برفی

امروز با بابایی رفتیم بیرون  برف بازی  ولی زیاد نموندیم ترسیدیم که شما سرما بخوری و ...........  امسال زیاد برف نیومد و تقریبا شما تا به حال برف رو از نزدیک ندیده بودی برای همینم حسابی تعجب کرده بودی  و برف چشماتو میزد   راستی عزیز مامان فردا دایی رضا که اینقدر دوستش داری صداش میکنی (ازا) میره سربازی و نشد بریم همراهیش کنیم آخه خیلی برف اومده بود و انگاری جاده خیلی خطرناک شده بود ...
27 اسفند 1391

کمی باپسرم...............

به عشق بودنت ، عشق را دوست دارم ، به عشق بودنت با تو بودن را دوست دارم به عشق بودنت فریاد زدن را دوست دارم میخواهم فریاد بزنم که تا دنیا دنیاست و آسمان بالای سر ماست به عشق تو زندگی کردن را دوست دارم. عشق مامان بدون که بی تو و بابایی زندگی برام رنگی نداره خیلی دوستتون دارم و بهونه ای برای زندگی من هستید.عاشقتونمممممممممممم شاهزاده کوچولوی مامان دیگه بزرگ شدی راه رفتند خیلی خوب شده و حسابی شیطون شدی . خیلی از کلمه ها رو تقلید میکنی و میگی البته هر موقع که دوست داشته باشی صدای گربه و جوجو و اسب رو یاد گرفتی و با آجرهای خونه سازیت هم حسابی بازی میکنی میتونی اونها رو بزاری روی هم .گوشی موبایل رو برمیدار...
29 بهمن 1391

مسافرت چهار روزه مشهد

یکی یه دونه مامان عمرم سلام چند وقتی میشه که برات مطلبی نگذاشته بودم ببخشید خوشگلم ... روز پنجشنبه با بابایی رفتیم مشهد که شهادت امام رضا مشهد باشیم و بابایی یه چند روزی هم مرخصی گرفت که حسابی بگردیم اما مسافرتمون نیمه تموم موند و برگشتیم حالا برات تعریف میکنم که چی شد پنج شنبه وقتی رسیدیم مشهد رفتیم خونه عمه زهرا جون چون دیر وقت رسیدیم اون روز جایی نرفتیم تو اینقدر از اینکه متینا جون دختر عمه جون رو دیده بودی ذوق کرده بودی که نگو و نپرس...وحسابی بازی کردی و شب هم اصلا قصد خوابیدن نداشتی بالا خره هر جوری بود دیر وقت با زور و دیرتر از همه خوابیدی فرداش  همگی با هم رفتیم پروما نمیدونستی از ذوق چکار کنی همش به همه چیز اشاره میکردی...
4 بهمن 1391

بازی توی حیاط

من بی تو یک بوسه ی فراموش شده ام؛یک شعر پر غلط؛یک پرنده ی بی آسمان؛یک نسیم سرگردان؛یک رویای نات مام   عزیزم یه چند روزی برای تعطیلات رفته بودیم خونه مادر جون پسر خاله های کوچولوت همم بودند و تو هم حسابی مثل همیشه از فرصت استفاده میکردی دنبال بازی تا میدیدی در بازه سریع میرفتی تو حیاط و بقیه رو هم صدا میکردی که بیان و حسابی بازی میکردی و به مادر جون هم میگفتی که دنبال سرت کنه.آخه این اولین باری بود که خودت تو حیاط راه میرفتی  اینم چند تا عکس از  اون روز   میرفتی کنار باغچه و خاک بازی میکردی اینم بعد از کلی بازی کردن فرشته کوچولوی من خیلی دو...
15 اسفند 1391

تولد سایان جون

عزیزم روز جمعه تولد سایان جون بود و ما هم دعوت بودیم با هم دیگه ساعت ٦ رفتیم خونشون که طبقه پایین خونه ماست اولش یکمی خجالت می کشیدی و از بغلم تکون نمیخوردی بعد کم کم یخت باز شد حسابی بهت خوش گذشت و اشتهات حسابی باز شده بود و کلی خوراکی که سمیرا جون زحمت کشیده بود خوردی موقع اومدن هم از بغل سمیرا جون نمیومدی و میگفتی نه جدیدا هر جا میریم دوست نداری که برگردیم خونه حسابی دردری شدی هااااا اینم یه عکس دست جمعی از تولد سایان جون اگه میخوای عکسهای بیشتر ببینی به وبلاگ پرنسس سایان جون برو سایان جونم تولدت مبارک عشقم   ایشالله 1200 سال زنده باشی ، با خوبی و خوشی ...
17 بهمن 1391

شاهزاده کوچولو دیگه کامل راه میره

خدای مهربان من ! تو از عمق تمنای من ! تو از عمق نیاز من آگاهی !... ای بی کران مهربان... عاجزانه و ملتمسانه از تو میخواهم همراه کودکم باشی... در لحظه لحظه زندگی اش بهترین ها را به او هدیه کنی تو را سپاس برای تمامی مهربانی ها و نعمتهایت ! تو را سپاس برای همه ی عشق و محبتت ای نازنین یگانه. بی نهایت سپاس خدای من ! من ..................! چشم براه لحظه ای هستم که تو را مثل همیشه سپاسی ژرف بگویم و بیش از پیش ایمان بیاورم که تنها دستان پر قدرت توست که هدایت میکند زندگی مرا ! منی که تنها امیدم همیشه مهربانی تو بوده ! عشقمممممم دوردونه مامانی پسر گلم دیگه امروز کامل راه ...
27 بهمن 1391

دو تا مروارید جدید هوراااااااااا

دوردونه مامان مرواریدات مبارک عشقمممممممم امروز بعدظهر متوجه شدم که دو تا مرواید جدید دارن تو دهنت می درخشند مروارید نهمی  و دهمی البته لثه هات متورم شدند فکر میکنم تا چند روز دیگه چند تا مروارید دیگه در بیاری .خدا کنه که راحت در بیاری و اذیت نشی . نفسممم اون قبلیها که سیاه شدن اینا رو مسواک بزن که به روزگار اونا دچار نشن   ...
9 بهمن 1391