عیدانه 94
سلام عشق مامان عیدت مبارک
عزیزم امسال عید خونمون نبودیم ولی مامان مثل هر سال سفره هفت سین رو چید آخه دلم نمیومد که تو خونه هفت سین نزاریم این عکسهای قبل از رفتنمون با سفره هفت سینمون.
روز جمعه بابا جون اینا داشتن میرفتن مسافرت تو راه همدیگه رو دیدیم
اینم سفره هفت سین مامان جون مریم که شما نیم ساعت قبل از سال تحویل خوابیدی
شما و کیان و سبحان حسابی با همدیگه این روزهای عیدبازی میکردین اینجا هم دارین با تدی بازی میکنین
تو مسیر رفتن مشهد خواب بودی ولی همزمان هم نونت رو میخوردی
اینجا الماس شرق مشهده که از اون دایناسور پشت سرت می ترسیدی و بابا رو بغل کرده بودی که نزدیکش نشه یه موقع دایناسور نخورتشبابا هم اذیتت می کرد میگفت میخوام برم پیش دایناسور شما هم با گریه التماس میکردی نرو میخورتت دیگه من بابا ندارم. بعدش هم رفتیم بستنی خوردیم تمام حواست به دایناسور بود که یه موقع نیاد .
شما و سبحان کوچولو
دیدیم ساکتین و صداتون نمیاد اومدیم که گوشی خاله جون رو یواشکی برداشته بودین و داشتین بازی میکردین که اومدیم و دستگیرتون کردیم
آقا کوچولوی ما مستقل شده اسکوترت رو شکسته بودی یکی دیگه برات خریدیم اسکوتر به اون سنگینی رو از مغازه تا ماشین خودت اوردی اون همه مسیر رو نمیزاشتی کمکت کنیم هر کسی هم ما رو میدید فکر میکرد داریم ازت کار میکشیم با خورشون میگفتن چه مامان و بابای سنگدلی داره این بچه