تولد خواهر کوچولو
سلام عشقهای من
خدا رو هزار مرتبه شکر که دوتا از بهترین فرشته هاش رو به من داد.
شب قبل از تولد آوین جوون با بابا رفتیم حرم امام رضا و برتی سلامتیش دعا کردیم.
استرس خیلی عجیبی داشتم ولی تو حرم واقعا آروم شدم.
صبح روز دوازدهم آبان ساعت شش چهار نفری من و بابایی و آراد جونم و مامان جون آماده شدیم و رفتیم بیمارستان رضوی مشهد.
پسر کوچولوی من خیلی مشتاق دیدن خواهر جونت بودی و همش دلت می خواست تو اتاق بیای پیش من ولی متاسفانه قانون بیمارستان اجازه نمیداد و چون شیطونی میکردی بعد از اینکه بابا فرشید کارهای پذیرش رو انجام داد شما و مامان جون رو برد خونه مامان جون خیالم از بابتت راحت بود چون عاشق باباجون محمد رضا هستی و میدونستم اونجا احساس دلتنگی نمیکنی.
بعد از انجام معاینات ساعت یک ربع به ده آماده شدم که برم سمت اتاق عمل .خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت و خدا جون یک دختر سالم و خوشگل بهمون داد.