وبلاگمون دو ساله شد
سلام عزیزم خوبی سلامتی بازم با تاخیر اومدم برات بنویسم دو سال شد که دارم برات مینویسم چه زود گذشت خوشحالم که برات یه خونه مجازی درست کردم و کلی دوست هم پیدا کردیم ولی خودمونیم بعضی اوقات هم تنبل میشم و هیچی نمی نویسم.
عزیزم روز به روز عاقلتر و شیطونتر میشی برای خودت یه پا مردی شدی و تو خرید کردن وسایل های خودت حتما باید نظر بدی این خوبه اون بده فروشنده ها کلی از حرف زدنت خوششون میاد علاقه زیادی به یادگیری رنگها پیدا کردی همیشه در مورد رنگ وسیله هات سوال میپرسی مامان این چه رنگیه یا اینکه یک اتوبوس رو میبینی سریع رنگش رو میگی تازگی به کارتون بن تن خیلی علاقه پیدا کردی همش می گفتی مامان ساعت بن تن میخوام منم برای روز کودک رفتیم و باز به انتخاب خودت ساعت بن تن گرفتی همش دستت رو میزنی روش میگی مامان می خوام هیولا بشم میخوام میمون بشم می خوام مثل بن تن بپرم توی دریا مامان بن تن اینجوری میکنه و....
و اما این چند وقتی که گذشت یا مهمون داشتیم یا اینکه نبودیم اوقاتی هم که خونه هستیم اکثرا میری طبقه بالا پیش امیر علی بازی میکنی این دو هفته آخر هم که خونه نبودیم عروسی دوست بابا بود عمو جلال البته دوست که نه مثل دو تا برادرند بهمون خیلی خوش گذشت مخصوصا شما که از وسط مجلس جمع نمیشدی و همش میرقصیدی البته بماند که به خاطر بد خوابیهات تو اون چند روز یک کوچولو هم اذیت کردی بعد از عروسی می خواستیم بریم مسافرت که به خاطر سردی هوا کنسل شد و به مشهد رفتن اکتفا کردیم اینقدر که دیر به دیر میام به وبلاگت سر میزنم همه چیز یادم میره.
این عکس تقریبا مال هفته آخر شهریوره خاله جون اومده بود خونمون شما هم مریض بودی گوشت عفونت کرده بود رفتیم دکتر وارد اتاق شدی اول به آقای دکتر سلام کردی بعدش روی صندلی نشستی آقای دکتر بهت گفت چی شده عزیزم شما هم گفتی آقای دکتر گوشم درد میکنه لطفا خوبش کن آقای دکتر هم مستقیم رفت سراغ همون گوشی که درد می کرد دستگاهش رو کرد تو گوشت شما هم به خاطر درد شدید گریه کردی بعدش آقای دکتر بهت شکلات داد شما هم گفتی مرسی میشه یک دونه هم برای سبحان بدی همه تو اتاق از حرف زدنت خوششون اومده بود منمروز بعد که یکمی از درد گوشت کم شده بود گفتی مامان جونم برام تولد می گیری منم برات کیک درست کردم و جشن گرفتیم.
عید غدیر خونه مامان سید(مامان بزرگ بابا جون) که شما خیلی دوستش داری
می گم عشق موسیقی اونم از هر نوع
با عمو جلال و خانمش رفتیم شهر بازی خیلی خوش گذشت فقط همین یک عکس رو دارم
مشهد هم که رفتیم تو هر مرکز خریدی که می رفتیم شما هم میرفتی سراغ وسایل بازی
مراسم شب قبل از عروسی که همه جمع بودند و بهمون حسابی خوش گذشت
اینم تنها عکس از عروسی که خوابت میومد بهانه گیری می کردی تو اون سر و صدا یک ساعتی خوابیدی بعدش بیدار شدی حسابی جبران کردی و با بچه ها بازی می کردی و میرقصیدی . البته آتلیه هم رفتیم و عکس خانوادگی هم گرفتیم