عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 13 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

شهریور 94

1394/7/8 22:50
نویسنده : مامان الهام
744 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نفس مامان خوشگلم پاره تنم

تابستان امسال عالی بود همش بیرون و گردش شما هم بزرگتر شدی ومستقل عزیزکم دیگه منم راحت شدم اکثر کارهات رو خودت میکنی و من فقط لذت میبرم از کنار شما بودن .

شهریور امسال اصلا خونه نبودیم بابا  جون رفته بود ماموریت و ما هم رفتیم خونه مامان جون مریم  از 20 مرداد و تقریبا یک ماه اونجا بودیم با اینکه همش بیرون میرفتیم و مامان جونم همش باهات بازی میکرد ولی بازم حسابی دل تنگ بابا فرشید و خونمون شده بودی  بابا هم هر روز بهت زنگ میزد و شما هم گزارش کارات رو میدادی و سفارش سوغاتیها بابا جون برام فوتبال دستی و اسکیت آبی و... بیار  تو هر مکالمه این سفارشات بودند.

30 مرداد باغ سالار قوچان که هوا خنک بود ولی عالی بود بدون بابا فرشید با خانواده بابایی

6 شهریوریوسفخان با خاله راحله و دایی رضا جون

10 شهریور عروسی دختر خاله لیلا من مشهد

و تولد کیان جونم عزیز خاله

 

بالاخره سیزده شهریور بابا فرشید اومد دنبالمون و رفتیم خونمون برای شما هم سوغات یک فوتبال دستی و چند تا چیز دیگه اورده که با کسی بازی نمیکنی غیر از بابا فرشید و خیلی دوستش داری از دیدن بابا فرشید کلی ذوق کردی و خوشحال بودی یک ساعت آخر تو حیاط منتظر بودی که بابا بیاد .اومدیم خونمون اول رفتی سراغ اتاقت و کلی ذوق کرده بودب با عرو سکهات صحبت میکردی و میگفتی دلم براتون خیلی تنگ شده بود ولی تو این مدتی که بابا فرشید نبود به من وابسته تر شدی و یک ترسی تو وجودته از اینکه منم برم و شما تنها بمونی خدا کنه که موقتی باشه و مثل قبل بشی یک روز که رفته بودم بازار و شما پیش ما  پیش مامان جون مریم بودی به مامان جون گفته بودی زنگ بزن به مامانم چرا نیومد شاید اتفاقی براش افتاده  الهی قربونت بشم که نگران منی .آخرین روز دیگه خیلی بهانه بابا و خونه رو میگرفتی با بابا فرشید که تلفنی صحبت میکردی  با گریه میگفتی بابا چرا نمیای دنبالمون من پسر بدیم منو دوست نداری دیگه قول میدم غذامو بخورم ...  که منم اشکم در اومد

آخرای شهریور هم همش مهمونی و خواستگاری عمه زیبا جون بود.

پسندها (1)

نظرات (0)