عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

یه اتفاق خیلی بد

1392/2/26 9:59
نویسنده : مامان الهام
616 بازدید
اشتراک گذاری

عشق مامان نفسم ...

دیشب وقتی از بیرون اومدیم توی پارکینک چشمت به موتورت افتاد  می خواستی سوارش بشی منم که هیچ موقع دلم نمیاد بهت نه بگم سوارت کردم چند دوری موتور  سواری  کردی بابا هم داشت ماشینش رو بررسی می کرد که ایرادی که پیدا کرده بود از کجاست کارش که تموم شد گفت بسه دیگه بریم بالا تو هم میگفتی نه منم  گفتم بابا جون بزار یه دور دیگه سواری بخوره اما کاش به حرف بابایی میکردم و میوردمت پایین دور آخر که تموم شد اوردمت جای پله ها که بیارمت پایین تو هم حسابی ذوق کرده بودی و دکمه های موتورت رو فشار میدادی که صداش در بیاد بابایی گفت ماشین روغن ریزی داره منم که دیدم با خودت مشغولی گفتم برم یه نگاه بکنم از کجا بعد بیارمت پایین هم  رومو اونور کردم  صدای افتادنت اومد سریع اومدم و برداشتمت فکر نمیکردم از این ارتفاع کم چیزیت شده باشه دیدم یکمی گوشه لبت پوس شده تو هم همش گریه میکردی بغلت کردم که ببرمت بالا تا آرومت کنم یهو دیدم صورتت همه خونی شده از دهنت داره  خون میاد خیلی ترسیدم بابایی سریع رفت آب رو باز کرد که دهنت رو بشوره اما خونش بند نمیومد لباسات همه خونی شدند منم که همش دست و پاهام می لرزید یه دستمال گذاشتیم جلوی دهنت و سریع رفتیم درمانگاه دکتر نگاه کرد گفت از داخل لبش چاک خورده باید بخیه بخوره تو هم همچنان گریه میکردی بابایی رو فرستاد دنبال نخ بخیه مگه تو این شهر مثلا مرکز استان هم هست چیزی پیدا میشه وقتی که یه درمانگاه نیازهای اولیه نداشته باشه وقتی بابایی برگشت نخ پیدا نکرده بود تو هم یکمی آروم شده بودی خونریزیت هم بند اومده بود همکار بابا هم اونجا بود پسرش مریض شده بود  با هم دیگه سریع بردیمت بیمارستان  دیگه گفتند ما بخیه نمیکنیم بعد رفتیم یه بیمارستان دیگه خدایا نمیدونم اگه یه وضع اورژانسی پیش بیاد باید چکار  کرد این از وضع بیمارستانها .. بابا هم حسابی عصبانی شده بود حق هم داشت.

دکتر دوباره معاینه کرد گفت بخیه میخواد من که دلش رو نداشتم بابا با همکارش تو رو نگه داشتند که بخیه بزنن منم رفتم توی حیاط صدای گریه هات تا حیاط هم میومد منم پا به پای تو گریه میکردم و خودم رو سرزنش نمیدونم شاید بی احتیاطی از طرف من بود که اینجوری شد اگه اون دور آخر سواری نمیدادمت و پایین میوردمت اینجوری نمیشد بعد از چند دقیقه تموم شد منم دست و پاهام بی حس شده بود اومدم و بغلت کردم بردمت بیرون و آروم شدی پسر نازم خیلی احساس گناه میکنم فکر نمیکردم یه موتور به این کوچولویی تو رو اینجوری کنه من رو ببخش... خدا جونم  مواظب همه این فرشته کوچولوها باش خیلی سخته که طوری بشن منکه دیشب برام اندازه چند سال گذشت خیلی بد بود منکه طاقت ندارم یه خار توی پاهات بره بعد این بلا سرت اومد  اون همه خون با دوتا بخیه توی دهنت انگاری دنیا روی سرم خراب شد

عشق مامان با لب ورم کرده و دو تا بخیه توی دهنش   الان خوابیده

 

جونم

 

جونم

 

خدایا هر چی بلا هست از پسرم دور کن من طاقتش رو ندارم الهی مامان فدات بشه دیگه تو رو اینجوری نبینمت.دوست نداشتم توی وبلاگت از اتفاقهای بد بنویسم عزیزم مامان و بابا خیلی دوستت دارن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (27)

مامان بابای الیسا
26 اردیبهشت 92 10:05
عزیز دلم بلا به دور باشه الهی مامانی مهربون اصلا خودتو مقصر ندون هیچکس دلش نمیخواد واسه بچش اتفاقی بیفته اما پیش میاد و کاریشم نمیشه کرد بازم خدارو شکر که بدتر نشد عزیزم. امیدوارم زود زود زود خوب شه این پسملی ناز ما


پاسخ:ممنونم از دعاتون
مهسا مامان کیارش
26 اردیبهشت 92 14:06
الهام جون خدارو شکر کن ایشالله از بلاهایه بد به دور باشه ایشالله زود خوب خوب شه این وروجک شیطون


پاسخ:ممنونم مهسا جونم
شقایق مامان آرشا
27 اردیبهشت 92 10:13
وای خاله فدات چه را اینجوریییی؟ خدا تو را از هر بلایی حفظت کنه.مامانی اتفاق پیش اومده خو دتو سرزنش نکن می دونم خیلی سخته تحملش


پاسخ:خدا نکنه عزیزم مرسی از دعاتون
مامان ایمان
27 اردیبهشت 92 20:39
سلام عزیزم بلا به دور الهام جون براش صدقه دربیار اسپند دود کن خالش بمیره وایییییییی چرا این جوری شد به خدا خیلی ناراحت شدممممممممم انشالله زودی خوی میشههه مواظبش باش خواهر


پاسخ:حتما این کار رو میکنم ممنون
محبوبه مامان الینا
28 اردیبهشت 92 9:14
خیلی ناراحت شدمخداروشکر به خیر گذشته عزیزم


پاسخ:مرسی ممحبوبه جونم آره واقعا بازم خدا رو شکر
نسیم-مامان آرتین
28 اردیبهشت 92 9:19
ای جونم عزیز دلم بد نبینی گلم-خدایا خودت حافظ همه نی نی ها باش


پاسخ:مرسی خاله جون مهربونم
دختر عمه آراد و آیسا
28 اردیبهشت 92 16:02
الهام جون اصلا خودتو ناراحت نکن .تازه خدا رو هم شکر کن اتفاق بدتری نیفتاد


پاسخ:راست میگی عزیزم
مامان مرضیه
28 اردیبهشت 92 20:14
زمانیکه مردی در حال پولیش کردن اتوموبیل جدیدش بود کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت

مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون انکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نموده

در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان انگشت های دست پسر قطع شد

وقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید "پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد

آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتوموبیل برگشت وچندین بار با لگد به آن زد

حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد. او نوشته بود
"دوستت دارم پدر"

روز بعد آن مرد خودکشی کرد!!!!
.


پاسخ:ممنونم جالب بود
فرناز خاله آرسن جون
28 اردیبهشت 92 22:56
خدا بد نده به خیر گذشته ایشالله هیچوقت گریه به چشمای اراد عزیزم نیاد فدات بشم خاله به جاش بزرگ شدی خاله میبوسمت تا زود زود خوب بشی


پاسخ:مرسی فرناز جونم بوستون حسابی چسبید
عمه جون زیبا
29 اردیبهشت 92 23:46
الهی عمه قربونت بشه گلم/خیلی ناراحت شدم الهام جون ,بازم خدارو شکر به خیر گذشت


پاسخ:آره زیبا جونم روزی هزار مرتبه خدا رو شکر میکنم
ღ منا مامان امیرسام ღ
30 اردیبهشت 92 3:43
خیلی ناراحت شدم عزیزم.همش منتظر بودم که بگید افاقی نیفتاده
بلا دور باشه
الهام جون ناراحت نباش عزیزم.اتفاق بوده.خداروشکر الان ارادی خوبه.ببوسیدش


پاسخ:ممنونم عزیزم از محبتت
ღ منا مامان امیرسام ღ
30 اردیبهشت 92 3:43
چقدر هم معصوم خوابیده.
الان حالش چطوره عزیزم.برای غذا خوردن مشکلی نداره؟؟؟


پاسخ:بهتره عزیزم میتونه غذا بخوره ولی الان دو روزه حالت تهوع داره
نسیم-مامان آرتین
30 اردیبهشت 92 8:58
عزیز دلم الان حالت چطوره بهتر شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


پاسخ:خدا رو شکر بهتره عزیزم
ملی
30 اردیبهشت 92 19:01
من که الان همه بدنم یخ کرد العی بمیرم آدم دلش ریش می شه واسه این طفله معصوم ها
این اتفاق ها متاسفانه پیش میاد اما دیگه خودت رو سرزنش نکن تو که نمی خواستی اینجوری بشه
واقعا اگه اتفاقی برای کسی بیفته
چی ؟؟؟ نخ بخیه هم ندارن


پاسخ:آره عزیزم منم هر دفعه نگاه میکنم تمام تنم ریش ریش میشه چه میشه کرد ایرانه دیگه یه نخ بخیه پیدا نمیشه
مرجان مامان آران
31 اردیبهشت 92 9:39
وايييييييييييي الهي بگردم
خيلييييييي ناراحت شدم بخدا عزيزم ايشالا بلا دور باشه
ياد مريضي اران افتادم كه گريه كردم
وقتي خوندم كه اراد خوشگل اينجوري شد ناخوداگاه اشك تو چشمام جمع شد
ايشالا خوب ميشه عزيز دلم


پاسخ:ممنونم مرجان جونم انشالله که این فرشته ها هیچ موقع مریض نشن گناه دارن به خدا
محبوبه مامان الینا
31 اردیبهشت 92 14:25
یه پست جدید بزار دوست جون...هر وقت میام این عکسهارو میبینم جیگرم کباب میشه خوب


پاسخ:باشه حتما در اولین فرصت
محبوبه مامان الینا
31 اردیبهشت 92 14:25
الان چطوره آراد نازنینمون؟


پاسخ:بهتره محبوبه جونم ولی غذا نمیخوره
مامان سانلی
31 اردیبهشت 92 16:27
ای وای عزیز دیم
کلی ناراحت شدم..عزیز دلم چقدر مظلوم خوابیده..
الهام جون خودتو اذیت نکن عزیزم تا بچه ها بزرگ بشن ما مادر پدر ها پیر میشیم..
خدا روشکر که اتفاق بدتری نیوفتاده...
اراد گلم در پناه خدا باشه همیشه ان شاا...


پاسخ:مرسی عزیزم خدا رو هزار مرتبه شکر میکنم
نسیم-مامان آرتین
1 خرداد 92 9:54
بزرگ مردان، کوچولوی خونه ما پیشاپیش روزتون مبارک


پاسخ:ممنونم خاله جونم
مامان آروین
1 خرداد 92 15:18
الهیییییی عزیزکم . خدا بد نده .خیلی خیلی ناراحت شدم . ایشالله که دیگه هیچ وقت از اینجور اتفاقها نمی یفته و همیشه سالم و خندون ببینیمت عسلی من
می بوسمت گل خوشگلم



پاسخ:مرسی خاله جونم دوستتون داریم
حامی
1 خرداد 92 20:37
گاهی شادی ...گاهی هم.... اما انشالله دوره روزای بد زود تموم شه...خدا حواس اش به فرشته کوچولوهاش هست...بلا به دور باشه همیشه...


پاسخ:ممنونم از دعاتون
هیراد و عمه لیلاش
1 خرداد 92 23:37
انشاالله که بعد این همیشه سلامتی برات باشه عزیزم
الهام جون یه اتفاقاتی تقصیر هیچکس نیست هیراد چند روز پیش ساکت ساکت نشسته بود ولی همچین اتفاقی براش افتاد
خدارو شکر بخیر گذشت فکر کنم الان بخیهاش رو هم کشیده و خیلی بهتر شده باشه
راستی یشاپیش روز این مرد کوچولو مبارک


پاسخ:مرسی از دعای خوبتون انشالله که همه فرشته کوچولوها دیگه مریض نشن
الهه(مامان یاسان)
2 خرداد 92 11:29
وااای خیلی ناراحت شدم چرا پس؟
ایشاالله دیگه توی وبت از این خبرای ناراحت کننده نباشه؟
الهام جون عزیزم چرا خودت رو سرزنش میکنه؟اتفاق دیگه میوفته


پاسخ:مرسی الهه جونم چکار کنم وقتی به اون لحظه فکر میکنم وااای خیلی بد بود
مامان ساجده
5 خرداد 92 13:54
الهي انشاالله كه الان بهتر باشه
طفلكي چقدر اذيت شده از اون بدتر شما
عزيزم خودتو سرزنش نكن اگه بخواد اتفاقي بيفته نميشه هيچ كاريش كرد البته احتياط شرطه ولي پيش مياد ديگه خدا رو شكر كه بخير گذشته

پاسخ:ممنونم عزیزم خدا رو شکر خوب شد
مامان اميرحسين و كوثر جوني
16 خرداد 92 18:01
وااااي من عزيزم چه بد... خدايا ... خيلي ناراحت شدم خيلي مواظب باش خاله جون.خدايا هميشه مواظب بچه هاي ما باش.


پاسخ:ممنونم خاله جونم خوب شدم دیگه مواظبم
mamane m@ni
27 خرداد 92 23:40

برای آراد جونی


پاسخ:ممنونم
مونس ( امیر علی و ایلیا, دوقلوهای قندعسل )
9 تیر 92 17:23

خیلی ناراحت شدم , خدا همه نی نی هارو حفظ کنه


پاسخ:خاله جونم خوب شدم نگران نباش