یه اتفاق خیلی بد
عشق مامان نفسم ...
دیشب وقتی از بیرون اومدیم توی پارکینک چشمت به موتورت افتاد می خواستی سوارش بشی منم که هیچ موقع دلم نمیاد بهت نه بگم سوارت کردم چند دوری موتور سواری کردی بابا هم داشت ماشینش رو بررسی می کرد که ایرادی که پیدا کرده بود از کجاست کارش که تموم شد گفت بسه دیگه بریم بالا تو هم میگفتی نه منم گفتم بابا جون بزار یه دور دیگه سواری بخوره اما کاش به حرف بابایی میکردم و میوردمت پایین دور آخر که تموم شد اوردمت جای پله ها که بیارمت پایین تو هم حسابی ذوق کرده بودی و دکمه های موتورت رو فشار میدادی که صداش در بیاد بابایی گفت ماشین روغن ریزی داره منم که دیدم با خودت مشغولی گفتم برم یه نگاه بکنم از کجا بعد بیارمت پایین هم رومو اونور کردم صدای افتادنت اومد سریع اومدم و برداشتمت فکر نمیکردم از این ارتفاع کم چیزیت شده باشه دیدم یکمی گوشه لبت پوس شده تو هم همش گریه میکردی بغلت کردم که ببرمت بالا تا آرومت کنم یهو دیدم صورتت همه خونی شده از دهنت داره خون میاد خیلی ترسیدم بابایی سریع رفت آب رو باز کرد که دهنت رو بشوره اما خونش بند نمیومد لباسات همه خونی شدند منم که همش دست و پاهام می لرزید یه دستمال گذاشتیم جلوی دهنت و سریع رفتیم درمانگاه دکتر نگاه کرد گفت از داخل لبش چاک خورده باید بخیه بخوره تو هم همچنان گریه میکردی بابایی رو فرستاد دنبال نخ بخیه مگه تو این شهر مثلا مرکز استان هم هست چیزی پیدا میشه وقتی که یه درمانگاه نیازهای اولیه نداشته باشه وقتی بابایی برگشت نخ پیدا نکرده بود تو هم یکمی آروم شده بودی خونریزیت هم بند اومده بود همکار بابا هم اونجا بود پسرش مریض شده بود با هم دیگه سریع بردیمت بیمارستان دیگه گفتند ما بخیه نمیکنیم بعد رفتیم یه بیمارستان دیگه خدایا نمیدونم اگه یه وضع اورژانسی پیش بیاد باید چکار کرد این از وضع بیمارستانها .. بابا هم حسابی عصبانی شده بود حق هم داشت.
دکتر دوباره معاینه کرد گفت بخیه میخواد من که دلش رو نداشتم بابا با همکارش تو رو نگه داشتند که بخیه بزنن منم رفتم توی حیاط صدای گریه هات تا حیاط هم میومد منم پا به پای تو گریه میکردم و خودم رو سرزنش نمیدونم شاید بی احتیاطی از طرف من بود که اینجوری شد اگه اون دور آخر سواری نمیدادمت و پایین میوردمت اینجوری نمیشد بعد از چند دقیقه تموم شد منم دست و پاهام بی حس شده بود اومدم و بغلت کردم بردمت بیرون و آروم شدی پسر نازم خیلی احساس گناه میکنم فکر نمیکردم یه موتور به این کوچولویی تو رو اینجوری کنه من رو ببخش... خدا جونم مواظب همه این فرشته کوچولوها باش خیلی سخته که طوری بشن منکه دیشب برام اندازه چند سال گذشت خیلی بد بود منکه طاقت ندارم یه خار توی پاهات بره بعد این بلا سرت اومد اون همه خون با دوتا بخیه توی دهنت انگاری دنیا روی سرم خراب شد
عشق مامان با لب ورم کرده و دو تا بخیه توی دهنش الان خوابیده
خدایا هر چی بلا هست از پسرم دور کن من طاقتش رو ندارم الهی مامان فدات بشه دیگه تو رو اینجوری نبینمت.دوست نداشتم توی وبلاگت از اتفاقهای بد بنویسم عزیزم مامان و بابا خیلی دوستت دارن