آراد جون میره آرایشگاه
سلام عزیزم
چند روز پیش دایی جون می خواست بره آرایشگاه منم به سرم زد با دایی بفرسمت آرایشگاه برای همین حاضرت کردم و شما با دایی جون رفتی اما من و مامان جون دلمون طاقت نیورد برای همین بعد از اینکه رفتین ما هم اومدیم ببینیم چکار میکنی وقتی رسیدیم دیدم دایی داره موهاشو کوتاه میکنه وشما نشستی روی صندلی دایی جون گفت گریه می کرد ببرینش گناه داره منم برداشتمت که بریم خونه تو راه برگشت یه آرایشگاه دیگه بود یهو به سرمون زد خودمون ببریمت آرایشگاه سبحان کوچولو هم با ما بود رفتیم داخل آرایشگاه آقای آرایشگر تا اومد شروع کنه زدی زیر گریه تموم آرایشگاه رو گذاشتی روی سرت مگه رو صندلی نشستی برای همین بغلت کردم و آقای آرایشگر هم موهات رو کوتاه کرد اونم خیلی کوتاه خوبه گفتم وقت مرتب کنبعد از شما موهای سبحان کوچولو رو کوتاه کردیم اولش ساکت بود بعد اونم زد زیر گریه دایی تا اومد داخل آرایشگاه دید دارین گریه میکنین دلش طاقت نیورد رفت شما هم بدتر گریه میکردی میگفتی دایی رفت بلاخره هر جور بود موهات رو کوتاه کردیم اینم عکسهای اولین آرایشگاه عزیز مامان قبل و بعد
اینم از موفرفری مامان
اینقدر گریه کردی چشمات ورم کرده
امی خواستیم با شکلات گولت بزنیم که اونم فایده نداشت
اینم سبحان کوچولو
اینم بعد از اصلاح که همون جا دلم برای موهای فرفریت تنگ شد