دلمون تنگ شده
سلام دوستهای خوبمون
ممنونم که پیشمون اومدین و ببخشید که سر نمیزنیم هنوز لب تاب در دست تعمیره .
دلمون حسابی تنگ شده برای سر زدن به وبلاگ دوستان برای نوشتن و.....
دلمون تنگ شده برای خونه قبلی خاطرات خوب اونجا همسایه های خوبمون سایان جون و سمیرا جون مهسا جون و کیارش جون و.............
بابا فرشید چند روزه رفته ماموریت قم ما هم اومدیم خونه مامان جون از این فرصت استفاده کردم و یکسری به وبلاگت زدم در ضمن دلمون هم برای بابا فرشید جوون هم تنگ شده
عزیزم 15 این ماه یک ماه میشه که اومدیم خونه جدید روزی که میومدیم دلم حسابی گرفته بود برای اینکه خونه قبلی رو دوست داشتم پر بود از خاطرات خوب و مهمتر از همه آراد جون اونجا دو سال و دوازده روز ه شد از یک طرف هم خوشحال بودم آخه خدا رو شکر خونه دار شدیم و داشتیم میرفتیم خونه خودمون روزی که وسایلمون رو میبردیم برف هم میود که منم عاشق برف وقتی برف میاد حس خوبی دارم همه حسها قاطی شده بود چی میشه خخخخخخخخ
برای اینکه اذیت نشی و از اونجایی که هوا سرد بود سه یا چهار ساعتی خونه سمیرا جون بودی و با سایان حسابی بازی کرده بودی اومدم دنبالت دلت نمی خواست بیای انگاری فهمیده بودی که از این فرصت باید استفاده کننی و حسابی بازی کنی یادش بخیر هر موقع اراده میکردیم یا پیش مهسا جوون بودیم یا سمیرا جوون .
خونه که خالی شده بود اینقدر ذوق کرده بودی که نگو میرفتی تو اتاقت و حسابی جیغ میزدی خوشحال بودی داخل کمد میرفتی میدی خالیه ذوق میکردی و حسابی با امیر علی تو کمدبازی میکردی اتاقت پر بود اینقدر ذوق نداشتی.
بر خلاف اینکه فکر میکردم تو خونه جدید تعجب کنی و برات تازگی داشته باشه اصلا اینجوری نبود انگار نه انگار خونه رو عوض کردیم فقط از اینکه دوربرت حسابی شلوغ بود ذوق میکردی میگفتم آراد کجا اومدیم میگفتی خونه بزرگ الهی فدات بشم که میدونی این خونه از قبلی بزرگتره.
خلاصه اینکه حسابی امروز دلمون برای همه چیز تنگ شده الان عکسی ندارم بزارم . لب تاب درست شد پیشتون میایم دوستهای خوبمون