عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

آراد جون داره صاحب خواهر جون میشه

سلام عشق مامان آراد جونم عزیزم این روزها همش میگی مامان جون خوتهر جونم کی به دنیا میاد همش لحضه شماری میکنی و تو بازیهات اسم خواهر جون رو میاری اینو میدم خواهر جونم و... و اما جوجه کوچولمون که نزدیک اومدنشه عزیز مامان خوشحالم که تو میای و خانواده خوشبختمون رو تکمیل میکنی و شادیمون رو چند برابر اولین باری که وجودت رو در خودم احساس  کردم و فهمیدم باردارم 25 اسفند 94 بود 9 فروردین 95 برای اولین بار صدای قلبت رو شنیدم و 31 خرداد فهمیدم که خدت جون میخوتد به ما یک دختر کوچولوی ناز بده و به آراد جون یک خوتهر کوچولوی مهربون اونروز آرادهم اومد تو اتاق و موقع سونو گرافی نی نی کوچولو رو دید و کلی ذوق کرده بود و به همه میگفت نی نیمون کو...
22 اسفند 1395

مهر95

سلام عشق مامان آراد جونم  عزیز مامان کاملا مستقل شدی و تو کارها به مامانی کمک میکنی  بعضی موقعها حرف هتی بزرگتر از سنت میزنی کاملا اجتماعی و مودب هستی کیک سالگرد ازدواج من و بابایی یک روز خوب منو و پسری ...
21 اسفند 1395

تیر95

سلام عشقم عزیزم چی بگم روز به روز آقاتر شدن و مرد شدنت رو میبینم و لذت میبرم تیر ماه بعد از عید فطر خاله فاطمه و سبحان و سحر و مامان جون مریم یک هفته اومدند خونمون تو این یک هفته کلی با سبحان بازی کردی و مشغول بودی و بهت خوش گذشت.   ...
22 دی 1395

فوت خاله زهرا

سلام عشقم خوبی پسر نازنینم ببخشید خیلی وقته که نیومدم و به وبلاگت سر نزدم اینقدر که فکر و ذهنم مشغول بود و دل و دماغ اومدن رو نداشتم. متاسفانه امسال بعد شروع شد سوم عید خاله زهرای عزیز تصادف کرد نزدیک شیراز و بخاطر شرایطی کا داشت نمیشد منتقل کرد متاسفانه 27 شهریور فوت کرد مصیبت بزرگ و سختی بود و روز مراسم چهلم خاله زهرا دوباره مصیبت جدید مامان سید مهربون (مامان بزرگ بابا) فوت شد منم شرایطم خاص بود و تحمل دو تا غم خیلی برام سخت بود اصلا اوضاع روحی خوبی نداشتم . تو این مدتی که خاله بستری بود مامان جون مریم هم رفته بود شیراز از یک طرف غریب بودن و دور بودن شیراز و از یک طرف حال وخیم خاله مامان جو هم خودش چند بار اونجا مریض شد منم که نتو...
1 آذر 1395

اردیبهشت 95

دردونه من سلام یک روز خوب بهاری که با خانواده بابایی رفتیم بیرون از شهر  و به شما حسابی خوش گذشت کلی کفشدوزک جمع کردی و باهاشون بازی میکردی .   ...
30 آبان 1395