عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

اردیبهشت 95

دردونه من سلام یک روز خوب بهاری که با خانواده بابایی رفتیم بیرون از شهر  و به شما حسابی خوش گذشت کلی کفشدوزک جمع کردی و باهاشون بازی میکردی .   ...
30 آبان 1395

فروردین 95

سلام عشقم آراد جونم یکبار دیگه نوروز رو با هم جشن گرفتیم و این پنجمین نوروز هستش که کنارمون هستی . اون پسر کوچولوی من بزرگ شده و حرفهای بزرگونه میزنه که ما رو متعجب میکنه ولی هنوز یک کوچولو بعضی کلمات رو اشتباه میگی مثل فوتبال که میگی توپ بال و.... امسال نوروز رو کنار خانواده بابایی شروع کردیم اینم عکسهای سال تحویل که تازه از خواب بیدار شدی و خوابت میومد. متاسفانه خاله زهراجون سوم عید تو راه مسافرت نزدیک شیراز تصادف کرد و حالش زیاد خوب نبود و از عید 95 هیچی نفهمیدیم و جایی نرفتیم. تولد بابایی که من به خاطر وضعیت خاله زهرا حوصله جشن گرفتن رو نداشتم ولی عمو هدایت مهربون دوست بابایی خونمون بودند و زحمت کشیدند و رفتند برای ...
28 تير 1395

اولین دندان پزشکی پسرم

سلام عزیزمر عشق مامان روز به روز داری برای خودت آقای میشی سوم اسفند ماه 94 برای اولین بار بردیمت که دو ندونهای خوشگلت رو ترمیم کنیم من و بابا اصلا فکرش رو نمیکردیم که اینقدر مثل آقاها و بدون گریه بشینی که خانم دندانپزشک دوندنهات رو درست کنه. وارد اتاق که شدی سلام دادی و رفتی رو صندلی نشستی هنوز خانم دکتر نیومده بود دهنت رو باز کرده بودی و منتظر بودی که کارش رو شروع کنه راجب همه دستگاههاو ابزار هم سوال میکردی خانم دکتر هم خیلی با حوصله همه رو برات توضیح داد وکلی ازت تعریف کرد میگفت چقدر پسر فهمیده و شجاعی هستی میگفت اکثر بچه ها با شنیدن صدای دستگاه نمیزارن ولی شما قشنگ همکاری کردی و.. اینا رو هم خانم دکتر بهت جایزه داد عزیز...
28 تير 1395

بهمن 94

سلام عشق مامان ببخشید که دیر میام حالا دلیلش رو تو پست های بعدی میفهمی. مامان جون مریم و خاله فاطمه من چند روز اومدن خونمون اینم عکسهای یک روز که همه با هم رفتیم بش قارداش. تولد امیر علی جون دوست و همبازی و همسایه طبقه بالامون اینقدر منتظر برف بودی برای اینکه بریم آدم برفی درست کنیم بلاخره یکی از روزهای پایانی بهمن برف اومد تا بیدار شدی دیدی برف اومده کلی ذوق کردی لباسهات رو پوشیدی و رفتیم با همدیگه برف بازی و آدم برفی درست کردیم. بیست وشش بهمن ماه حرم امام رضا ...
28 تير 1395

اولین جمعه زمستونی 94

سلام عشق مامان پسر من که آقایی شدی برای خودت یک پسر مرتب و تمیز چهار ساله عاشقتم عزیزممممم روز جمعه یعنی روز بعد تولدت رفتیم یک گردش کوچولو با عمه زیبا و همسرش هوا با اینکه زمستون بود ولی عالی بود شما هم بدجور هوس آش رشته کرده بودی از اولش گفتی آش آش البته تو اون هوا واقعا آشم میچسبید اینم از عکسهای گردشمون ...
5 دی 1394

چهار سالگیت مبارک

سلام عشق مامان تولدت  مبارک چهار سال گذشت چهار سال از مادر شدنم گذشت  و  تو این مدت هر روز خدا رو هزار مرتبه شکر کردم بخاطر  دادن فرشته کوچولوی خودم. تولدت امسالت یک جشن کوچولوی پنج نفری گرفتیم من و شما و بابایی و عمه زیبا جون وهمسرشون هرچند جشنمون کوچیک بود ولی به شما خیلی خوش گذشت و حسابی ذوق کرده بودی کیک تولدت رو خودم درست کردم و چون کیک رنگی رنگی میخواستی منم رنگی رنگی کردم برات  اینم شرح تصویری جشنمون   ...
4 دی 1394

یلدا 94

سلام عزیزم شب یلدات مبارک  بیست و هفت آذر جشن شب یلدای عمه زیبا جون بود خیلی خوب بود و بهمون خوش گذشت تعداد مهمونها زیاد بودند و ما از روز قبل مشغول غذا پختن و تزئینات بودیم ولی نتیجه کار عالی شد و همگی راضی بودیم این تزئین کدومون اینم تزئین میوه اینم غذاهامون پیراشکی گوشت و ساندویج الویه و بوفی و سیخ مرغ و .. اینم پسر کوچولوی خودم و اما شب یلدا که خونه خودمون بودیم و دوستهای خوبمون مهمون خونه ما بودند. خیلی بهمون خوش گذشت . این خوراکیهامون که کیک و شیرینی رو خودم درست کرده بودم یک تعداد از دوستهای گلمون نتونستن بیان جاشون خالی بود ولی خلیلی خوش گذشت آهنگ شب...
2 دی 1394

پاییز94

سلام عزیز مامان که شما هم مثل مامان عاشق پاییزی و راه رفتن روی برگها و خش خش کردن برگها رو خیلی دوست داری چه زود گذشت  پاییز امسال .امسال سعی کردیم تمام استفاده رو از طبیعت رنگارنگ بکنیم و همش بیرون بودیم اینم عکسهای پاییزی پسرکم.   سه روز تعطیلات آذر رو رفتیم مشهد خیلی خوب بود اینم سه تا پسر خاله های وروجک که همه کاراشون رو مثل هم انجام میدن حتی فیلم دیدنشون. اینم دوست کوچولوی پسرمون که حسابی باهاش چند ساعتی سرگرم بودی ...
2 دی 1394

محرم 94

سلام عزیز مامان گل پپسرم امسال هم طبق هر سال تاسوعا و عاشورا رفتیم خونه بابا جون آخه هر ساله بابا جون ظهر عاشورا به عزادارن مسجد خرج میده اگه خدا قبول کنه از سالی که شما تو شکم مامانی بودی ما هم یک کوچولو  به این خرج کمک میکنیم .امسال وقتی رفتیم دیدن دسته های عزاداری زنجیر دایی رضا که مال بچگیهاش بود رو با خودت برداشتی قوربونت بشم که چون میدیدی بقیه دو تا زنجیر برداشتند شما هم دو تا میخواستی فدای زنجیر زدنت بشم که اینقدر خوشگل زنجیر میزدی. ...
12 آبان 1394