عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 7 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 29 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

سفرنامه 3 شمال

بعد از تبریز راه افتادیم به سمت شمال شما هم عاشق جنگل و دریا خیلی خوشحال بودی و از پنجره ماشین نگاه میکردی و میگفتی نگاه کنین چه همه جنگل گردنه حیران سورتمه تالش به شما خیلی خوش گذشته بود همش میگفتی دوباره سوار بشیم اولش ولی انگار یه کوچولو ترسیده بودی قلعه رودخان فومن که مسیر خیلی طولانی بود و شما و بابایی دو سوم راه رو اومدین وخسته شدین و بقیه راه رو نیومدین ولی من تا قلعه رفتم عالی بود   قلعه پسر ناز مامان که واقعا آقایی شدی اصلا تو ماشین اذیت نکردی و واقعا همه جا بدون هیچ بهو.نه ای پا به پای ما اومدی عزیزم...
28 مهر 1394

سفرنامه 2 تبریز

بعد از خداحافظی از دوستهای خوبمون از سمت دریاچه ارومیه رفتیم شهر قشنگ تبریز و دو شب رو اونجا موندیم همکار بابایی که قبلا تو یک دوره تو تهران با هم آشنا شده بودند اومد دنبالمون و جاهای دیدنی تبریز رو بهمون نشون داد واقعا دستشون درد نکنه. وسط دریاچه ارومیه که جز نمک چیزی ازش نمونده دریغ از یک قطره آب واقعا چرا باید اینجروی بشه؟   موزه مشروطه تبریز واقعا عالی بود کل خاطرات دروس تاریخ راهنمایی رو با بابا مرور کردیم. پارک ائل گل عمارت شهرداری تبریز  چند جای دیگه هم رفتیم بازار تبریز و ....تبریز واقعا شهر زیبایی بود با مردم م...
28 مهر 1394

سفرنامه 1 آذربایجان غربی

عزیز مامان سلام دو مهر عمه زیبا جون عقد کرد انشالله که خوشبخت بشن .روز بعد هم ما هم راهی مسافرت شدیم به سمت اشنویه از سمت تهران رفتیم و شب رو تو گرمسار خوابیدیم روز بعد نزدیک ساعت نه بود که رسیدیم اشنویه پیش دوستهای خوبمون و پنج شب خونه اونها بودیم و با همدیگه میرفتیم و میگشتیم حسابی بهمون خوش گذشت مخصوصا شما که یک هم بازی خوشگل هم داشتی و بازی میکردی تو این مدت کارین جون همش پیش شما میخوابید و جدا نمیشد بعد از چند روز از دوستهای خوبمون خدا حافظی کردیم واقعا دستشون درد نکنه بهمون خیلی خوش گذشت و جدایی ازشون خیلی سخت بود خدا کنه که ایندفعه زودتر ببینیمشون آخه نزدیک هفت سال بود ...
28 مهر 1394

عکس آتلیه 40 ماهگی

عزیزم یک خرداد با هم دیگه رفتیم آتلیه با اینکه خیلی منتظر موندیم و خسته شده بودی و فکر نمیکردم عکسهات خوب بشه بازم یک چندتایی خوب شدند اینم عکسهای گل پسرمون ...
10 مهر 1394

شهریور 94

سلام نفس مامان خوشگلم پاره تنم تابستان امسال عالی بود همش بیرون و گردش شما هم بزرگتر شدی ومستقل عزیزکم دیگه منم راحت شدم اکثر کارهات رو خودت میکنی و من فقط لذت میبرم از کنار شما بودن . شهریور امسال اصلا خونه نبودیم بابا  جون رفته بود ماموریت و ما هم رفتیم خونه مامان جون مریم  از 20 مرداد و تقریبا یک ماه اونجا بودیم با اینکه همش بیرون میرفتیم و مامان جونم همش باهات بازی میکرد ولی بازم حسابی دل تنگ بابا فرشید و خونمون شده بودی  بابا هم هر روز بهت زنگ میزد و شما هم گزارش کارات رو میدادی و سفارش سوغاتیها بابا جون برام فوتبال دستی و اسکیت آبی و... بیار  تو هر مکالمه این سفارشات بودند. 30 مرداد باغ سالار قوچان که ...
8 مهر 1394

ما برگشتیم

سلام عزیز مامان خوبی خوشی عشقم امروز بعد مدتها اومدم که برات پست بزارم دلیل تاخیر هم یه خورده تنبلی مامانه یه خورده هم به خاطر خرابی لب تاب بود یه خوردش هم به خاطر خونه نبودنمون و اینکه دیگه آقایی شدی برای خودت و کم کم باید خودت بیای بنویسی   اینقدر دیر اومدم که همه چیز یادم رفته حتی نوشتن نمیدونم از کجا شروع کنم حرف زدنت که مثل آقاها شده ولی بازم بعضی کلمات رو با اینکه درستش رو بلدی همونی میگی که خودت دوست داشتی قبلا میگفتی مثل تخم مرغ که هنوز میگی بدو غونن نمیدونم این کلمه به این سختی رو از کجا در اوردی ابراز علاقه ات به مامان و بابا و بقیه خیلی زیاده راه به راه تو خونه میگی مامان جون دوست دارم بابا جون دو...
28 شهريور 1394

مسافرت آزاد شهر

سلام عزیزم نفس مامان که روز به روز بزرگترمیشی و عاقلتر حرف زدنت که بماند بعضی موقعها یه جمله های میگی که من میمونم اینا رو از کجا یاد می گیری. روز پنجشنبه 24 اردیبهشت  همراه دوستهامون راهی آزاد شهر شدیم و روز شنبه برگشتیم این سه روز  بهمون خیلی خوش گذشت و یه آب و هوایی عوض کردیم هوا یکمی خنک بود و نم نم بارون بود ولی باز هم خیلی خوش گذشت .پسر مامان اولین آروزش رو هم تو این مسافرت کرد مامان سارینا داشت بهش تکلیف مدرسه اش رو میگفت یه قسمت از تمرینش این بود که آرزوش رو بنویسه مامانش گفت سارینا جون چه آرزویی  داری اینجا بنویس شما یهو با صدای بلند گفتی من آرزو میکنم که غذا زیاد بخورم یهو همه زدن زیر خنده پسر گ...
28 ارديبهشت 1394

گردش روز پدر

سلام نفس مامان آراد جونم روز شنبه 12 اردیبهشت مصادف بود با روز پدر ما هم برای بابا جون محمد رضا یه کادوی کوچولو گرفتیم و رفتیم دیدن بابا جون و عید رو بهش تبریک گفتیم و بعدش با همه با هم رفتیم بیرون از شهر . آقا کوچولوی مامان روزت مبارک همسر عزیزم روزت مبارک بابا جون محمد رضا روزت مبارک بابای خوبم خیلی دلم برات تنگ شده کاش پیشمون بودی عزیزم روزت مبارک ...
16 ارديبهشت 1394

گردش روز مادر

سلام عشق مامان 21 فروردین روز جمعه همراه بود با روز مادر و هوا عالی ما هم از این هوای عالی استفاده کردیم و با  خانواده امیرعلی جون رفتیم دل طبیعت به شما دو تا وروجک خیلی خوش گذشت. مامان جون مریم و مامان جون منصوره روزتون مبارک ...
29 فروردين 1394