دو سال و نصفی
سلام سلام به گل پسرم
عزیز مامان که 30 ماهه شده مبارکه عزیزم
روزها همینطور داره زود زود میگذره بزرگ میشی و آقاتر دیگه تقریبا مستقل شدی و همه کارهات رو خودت انجام میدی و اجازه نمیدی ما کمکت کنیم اگه یک چیزی ازم بپرسی و من جوابت رو بدم میگی آفرین مامان مثلا من رو تشویق میکنی منم عاشق اون آفرین گفتنت هستم
عزیزم اینقدر دیر به دیر میام که کارات یادم میره بریم سراغ عکسها هر دفعه میریم بیرون شما همیشه درخواست پارک رفتن رو داری ما هم دلت رو نمی شکنیم میریم پارک
اینجا همینطوری کیک درست کرده بودم برداشتیم رفتیم طبقه بالا خونه امیر علی برای دوتانون که عشق تولد هستین تولد گرفتیم
رفته بودی سراغ لوازم آرایش من و ... اومدم توی اتاق رفتی پشت تخت که من دعوات نکنم منم خط چشمت رو که خیلی خوشگل کشیده بودی ابروهات رو هم پیوندی کرده بودی
عاشق این هستی که پکنه رو روشن کنی بشینی جلوش و یا اینکه توی پنکه آواز بخونی
یک روز با همدیگه رفتیم پیاده روی برات حباب ساز انگری برد خریدم شما هم حسابی ذوق میکردی و میگفتی مامان نگاه چقدر بزرگ درست میکنم
حالا شلیک به طرف مامانی
اینجا هم داری حباب رو شوت میکنی
اینم خمیر بازی که خیلی دوست داری
البته یادم رفت بگم دلیل تاخیر طولانیمون مامان جون مریم از مکه اومده بود و من و شما هم دو هفته رفته بودیم خونه مامان جون برات کلی سوغاتی خوشگل اورده بود.