عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 19 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

نوروز 1392

عزیزم عشق مامان این دومین بهار زندگیته خوشحالم که یه بهار دیگه رو کنار ما هستی و آغاز بهار رو با فرشته کوچولومون جشن می گیریم اول از همه از دوستهای خوبم تشکر کنم از کامنتهای  زیبایی که برامون فرستادن و من نتونستم جوابشون رو بدم ببخشید به اینترنت دسترسی نداشتم چند روزی هم که برگشتیم همش مهمون داشتم و چون  اکثرا از راه دور هم میومدن حسابی سرم شلوغ بود دوستها خوبم خیلی دوستتون داریم  قبل از رفتن به خونه بابا جون سفره هفت سین رو چیندیم و بعد رفتیم  .سال تحویل امسال خونه بابا جون بودیم اینم از عکسهای سفره هفت سینمون قبل از رفتنمون خدا جونم مرسی از اینکه دو سال کنار سف...
14 فروردين 1392

دایی جونم دلم برات تنگ میشه

دایی رضا که خیلی دوستش داری و همش صدا میکنی دای ازا 10 روز قبل از عید رفته بود سربازی هنوز نرفته بود بعد از یه هفته 15 روز اومده بود مرخصی این عیدی رو پیش ما بود و چون میخواست 12 فروردین بره همه اون روز خونه مادر جون جمع بودند برای خداحافظی اینم عکسهای دایی جون با لباس سربازی .فردا هم تولدشه اما جشن تولد امسال رو باید با دوستهای سربازش بگیره دایی جون دلمون برات تنگ میشه تولد هم مبارک. ...
14 فروردين 1392

شهر بازی

روز جمعه 9 فروردین با خاله جونها و مامان جون رفتیم شهر بازی  و چهار ساعتی اونجا بودیم شما هم حسابی تا تونستس بازی کردی واین ور اون ور رفتی و بهت خیلی خوش گذشت  همش حواست رو بچه ها بود و عاشق یه هاپوی خوشگل شده بودیی و همش میرفتی پیش اون خلاصه اصلا نمیشستی آخه این اولین شهر بازی بود که خودت میتونستی راه بری .اون روز از ساعت 8 صبح تا ساعت 2 شب بیدار بودی و اصلا نخوابیدی تمام روز مشغول بازی بودی من موندم این همه انرژی رو از کجا میاری منکه حسابی خسته شده بودم خدا کنه همیشه اینقدر پر انرژی و شاد باشی پسر گلم.. ...
14 فروردين 1392

حرم امام رضا(ع)

روز سوم عید امسال رفتیم مشهد حرم امام رضا  خیلی ذوق کرده بودی و همش میخواستی خودت راه بری موقعی هم که دستت رو می گرفتیم حسابی عصبانی می شدی .   ...
14 فروردين 1392

یه روز برفی

امروز با بابایی رفتیم بیرون  برف بازی  ولی زیاد نموندیم ترسیدیم که شما سرما بخوری و ...........  امسال زیاد برف نیومد و تقریبا شما تا به حال برف رو از نزدیک ندیده بودی برای همینم حسابی تعجب کرده بودی  و برف چشماتو میزد   راستی عزیز مامان فردا دایی رضا که اینقدر دوستش داری صداش میکنی (ازا) میره سربازی و نشد بریم همراهیش کنیم آخه خیلی برف اومده بود و انگاری جاده خیلی خطرناک شده بود ...
27 اسفند 1391

ماهی کوچولو

عشق مامانی دیروز یکمی مشکوک به سرماخوردگی بودی برای همین هم گفتم هنوز اولشه ببرم دکتر که چکاپ هم بکنه خدا رو شکر گفت چیزی نیست موقع برگشتن چشمت به ماهی های قرمزی افتاد که برای شب عید میفروشند همش به اونها اشاره میکردی برای همینم برات چهار تا ماهی قرمز گرفتم تو هم حسابی ذوق کردی اینم از بلای که سر ماهی کوچولوها میاری یه دونه از ماهی ها که امروز مرد امیدوارم بقیه تا عید زنده بمونن دیشب یکمی تب کردی انگاری بدتر شدی  و چند بار با گریه از خواب بیدار شدی همزمان هم داری دندون در میاری هر موقع دندون در میاری علائم شبیه سرماخوردگی هم داری خدا کنه زودتر خوب بشی خوشحال بودم که هوا داره خوب میشه و خداحافظ سرما خوردگی اما انگاری نمیخ...
24 اسفند 1391