شروع مجدد پروژه گی گی
سلام عزیزم فرشته کوچولوی خودم
عزیزم اینترنتمون یه چند روزی بود قطع بود منم که معتاد اینترنت شدم داشتم دیونه میشدم الان که وصلش کردم سریع اومدم که برات مطلب بزارم.
روز سه شنبه ولادت امام رضا جشن عروسی همکار بابایی که خیلی هم با هم صمیمی هستند بود و رفتیم عروسی خیلی خیلی خوش گذشت بیشترش رو پیش بابایی بودی و حسابی شیطنت کرده بودی بابایی میگفت به همه همکارا میوه وشیرینی تعارف میکردی و میگفتی بخور الهی من فدای اون قلب مهربونت بشم که چیزی که می خوای بخوری اول به همه تعارف میکنی بعد که مطمئن شدی همه میخورن بعد شروع میکنی و اینکه همه از پسر خوشتیپم تعریف کرده بودند شب هم موقع برگشت تو ماشین با امیر علی میپریدن بالا و شعر می خوندین و داد میزدین و دست میزدین و شیطنت میکردی با اینکه دیر وقت اومدیم خونه و انتظار داشتم سریع بخوابی بازم شیطنت میکردی و روی تخت بپر بپر میکردی و میرقصیدی انگاری جو عروسی پسرم رو گرفته بود.
از قبل تصمیم گرفته بودم روز چهارشنبه از شیر بگیرمت چون بابا جون بیشتر خونه بود و کمک میگرد برای همین شب تا میتونستی شیر خوردی و منم از اینکه دفعات آخر بود همینجور نگاهت میکردم و لذت میبردم.صبح که بیدار شدی دیگه بهت شیر ندادم با هم رفتیم بیرون ظهر موقع خواب حسابی اذیت کردی و شیر میخواستی منم مجبور شدم از لاک استفاده کنم که حسابی هم جواب داد تا میومدی سمتم میگفتم آخ شده میرفتی بعدظهر هم با هم رفتیم مهمونی اولش که از بغلم تکون نخوردی ولی بعد کی بود که پسرم رو از اون وسط جمع کنه بعدش هم بابا جون اومد دنبالمون دفتیم پارک حسابی بازی کردی اومدیم خونه هم با بادکنکی که دوست بابا بهت داده بود مشغول بودی و حسابی بازی میکردی باز هم موقع خواب خیلی اذیت کردی و از خواب که بیدار میشدی گریه میکردی هر روز که میگذره اذیتت کمتر میشه ولی موقع خواب هنوز اذیت میشی منم از اینکه اینجوری میبینمت خیلی غصه میخورم و گریه ام میگیره ولی مامان جونم عزیزم اینا همش به خاطر خودته و گرنه کدوم مادری که نخواد به پاره تنش شیر نده همش بخاطر اینکه بهتر غذا بخوری امروز روز پنجم میشه که دیگه گی گی نمیخوری دقیقا تا یکسال و هشت ماه و بیست چهار روز شیر خوردی که نوش جونت باشه عزیزم ولی چون خیلی بدغذا بودی برای همین تصمیم گرفتم که از شیر بگیرمت یکبار قبلا وقتی یکسال و پنج ماهت بود میخواستم از شیر بگیرمت دو روز هم بهت شیر ندادم ولی نتونستم و خوشحالم از اینکه دوباره بهت شیر دادم چون خیلی عذاب وجدان داشتم ولی این دفعه چون بزگتر بودی و موقعش بود عذاب وجدان کمتری داشتم .
خدا جونم مرسی که به پسر کوچولوی مو فرفریم کمک کردی که بتونم از شیر بگیرمش و این پروزه سخت رو با موفقیت به پایان برسونم
بعدا نوشت :مامان جون میخواستم عکسهای شب عروسی و این هفته ای که گذشت رو برات بزارم یهو به خاطر یه اشتباه پاک شد خدا کنه که بابایی بتونه برگردونه اگه شد میام و میزارم فعلا این دو تا عکس رو میزارم
این بازی جدید آراد جون بادکنک رو از این ور به اون ور می انداختی و کلی ذوق میکردی
اینجا هم تا خاله جون سینی رو اورد رفتی و با توپت توش نشستی