اولین پاییز شاهزاده کوچولوی ما
عزیز مامان عشقم این اولیین پاییزی که میبینی سال پیش این موقعها هنوز تو دل مامانی بودی و ما هم چشم انتظار اومدنت خوشحالم که امسال پاییز پیش من و بابای هستی خیلی دوست دارم جمعه با بابایی رفتیم پارک تو خیلی ذوق کرده بودی که رو این همه برگ نشسته بودی همش برگها رو بر میداشتی و بازی میکردی برگها از روی درخت می افتادند به اونا اشاره میکردی و حسابی ذوق میکردی این قدم زدن شاهزاده کوچولوی مامان همراه بابای رو برگها اینقدر ذوق کرده بودی که با اون پاهای کوچولوت تند تند راه میرفتی آخرش هم که این گربه کوچولو رو دیدی تمام حواست به اون بود با تعجب نگاه میکردی که کجا میره اینم یه روز پاییزی که تموم شد وحسابی بهت خوش گذ...