عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

واکسن 18 ماهگی

عزیزم دیروز ساعت یازده و نیم با هم رفتیم شبکه بهداشت نزدیک خونمون برای واکسن ١٨ ماهگی وقتی وارد شدیم شناختی کجاست و ترسیدی و از پله ها بالا نمیومدی اول رفتیم برای  قد و وزن واااای چی بگم اینقدر گریه کردی  که نگو و نمیزاشتی  که قد و وزنت رو بگیرن مجبور شدیم با هم دیگه رفتیم روی ترازو  و قدت رو هم چون قبلا خونه گرفته بودم خودم گفتم  از موقعی که لبت بخیه خورد از آدمها و دکتر خیلی می ترسی نمیدونم باید چکار کنم وزن:١١کیلو ٣٠٠ گرم قد :٨٦ بعد از اون نوبت واکسن شد اونجا هم کلی گریه کردی تا میاد یکمی جون بگیری یا مریض میشی یا این واکسنها مگه میزارن.... اومدیم خونه اول رفتیم پیش سایان یکمی بازی کردی و راه...
8 تير 1392

وروجکها در شهربازی

عشق من دوردونه یکی یه دونه چراغ خونه سلام دیروز عصر با  دوستهای خوبمون سایان جون و کیارش جون و ماماناشون  رفتیم شهربازی همش دست سایان رو میگرفتی با هم دیگه راه میرفتین   سوار هلیکوپتر  شدی و  بعد با هم سوارماشین برقی و کشتی  شدیم و بقیه وسایل رو میترسیدی هر کا کردم سوار نشدی   آخرش هم با یک پشمک خوشمزه که خیلی دوست داری و تا ته خوردی تموم شد خدا رو شکر که تو این شهر دوستهای خوبی داریم  و تنها نیستیم . .   . . سایان جون . آراد جون وکیارش جونم . . ...
29 خرداد 1392

یه روز جمعه بهاری

عشق مامان سلام امروز هوا خیلی خوب بود بعدظهر سه نفری با هم رفتیم  یه جای خیلی قشنگ   اطراف بجنورد که رودخونه هم داشت آخه شما عاشق آب هستی و حسابی آب بازی کردی و سنگ پرت میکردی توی آب و از اونجای که علاقه شدید به حیوانات داری عاشق یه هاپوی که اون دور بر بود شده بودی و هرجا میرفتی میگفتی هاپو بیا یه چند ساعتی بودیم وچای وعصرونه خوردیم و برگشتیم  از اونجا با هم دیگه رفتیم رای دادیم بعدش هم با دوستهای خوبمون (امیر علی)رفتیم بابا امان و تا ساعت 12 شب اونجا بودیم  و طبق معمول همیشه تا توپ دیدی اینقدر توپ توپ کردی تا آقا مهدی رفت دو تا توپ برای شما و امیر علی گرفت با یه دونه هم قانع نبودی و دو تا توپ رو گرفته بودی و بازی...
25 خرداد 1392

گردش سه نفری

عشق مامان امروز بعدظهر هوا خیلی خوب بود و چون پنج شنبه بود بابا جون خونه بود تصمیم گرفتیم از این هوا استفاده کنیم اولش رفتیم تا بابا امان بعدش هم رفتیم شهر بازی حسابی بازی کردی و خوشحال بودی و بهمون خوش گذشت الانم از خستگی بر خلاف شبهای دیگه زود خوابیدی اینم عکسهای امروزمون آراد جون در حال بررسی  خونه مورچه ها اینم ماشین سواری که حسابی بهت خوش گذشت از پشمک حسابی خوشت اومد و تا ته خوردی دریغ از یه تعارف امشب اگه توپ بازی نمیشد کامل نمیشد آخه عاشق توپی اونم با زی با بابایی دنیای منی آراد جونم     ...
24 خرداد 1392

این روزهای ما

دوردونه من یکی یه دونه سلام عزیزم ببخشید این روزها  تنبل شدم و نمیام برات مطلب بزارم خیلی  نگران بخیه کشیدنت بودم ولی روز قبل از اینکه ببرمت دکتر خودت بخیه دهنتو کشیدی که اصلا من نفهمیدم کی این کار رو کردی میگم پسرم  یه پا دکتری برای خودت عشق مامان  مرواریدهای پانزدهمی و شانزدهمیت هم خودشونو نشون دادن در ضمن یکمی هم اذیتت کردن حسابی شیطون شدی  همه چیز رو در عرض چند ثانیه بهم میریزی و قتی میبرمت پارک کسی جلو دارت نیست  عشق سرسره موقع برگشتن هم با گریه میارمت همیشه کفشهات رو برمیداری دستت آماده رفتن بیرون یا اینکه دمپای بابا رو برمیداری با اونها تو خونه راه میری عاشق حیونها هستی گربه که میبین...
22 خرداد 1392

روزتون مبارک مردهای خونمون

  همسر عزیزم، از وقتی شریک زندگی ام شده ای، هر روز بیشتر از دیرروز دوستت دارم وجود نازنینت بهترین تکیه گاه و مهربانیهایت بزرگترین دلیل برای زنده بودن من است.  همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است. تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی. عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور کنی. عزیزم روزت مبارک     پدر راه تمام زندگیست ، پدر دلخوشی همیشگیست ، پدر تکیه گاه همیشگیست پدر شوهر عزیزم روزت مبارک   و پدرم. ... شور عشقت هست  در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره د...
2 خرداد 1392

رنگ انگشتی

  دوردونه من یکی یه دونه مرد کوچولوی خونمون  آراد جونم عزیزم خدا رو شکر بهتر شدی شنبه هم می ریم بخیه هات رو بکشیم  مرسی از دوستهای خوبمون که بهمون سر زدن و نگران بودند  دوستتون داریم. عزیزم امروز قبل از حمام کردن کلی با رنگ  انگشتیهات بازی کردی و حسابی ذوق میکردی آخه عاشق نقاشی کردن اونم از این نوع هستی با خودتم هم شعر چشم چشم دو ابرو رو میخوندی البته به زبون خودت چش چش دو أب   الهی مامانی فدای اون شعر خوندنت بشه  خلاصه اینکه حسابی کیف کردی اینم از عکسهای امروز   راستی امروز تولد من بود بابا هم دیشب یه گل خوشگل گرفته بود و سوپرایز کرد اینم گل من اینقدر دوست...
2 خرداد 1392

یه اتفاق خیلی بد

عشق مامان نفسم ... دیشب وقتی از بیرون اومدیم توی پارکینک چشمت به موتورت افتاد  می خواستی سوارش بشی منم که هیچ موقع دلم نمیاد بهت نه بگم سوارت کردم چند دوری موتور  سواری  کردی بابا هم داشت ماشینش رو بررسی می کرد که ایرادی که پیدا کرده بود از کجاست کارش که تموم شد گفت بسه دیگه بریم بالا تو هم میگفتی نه منم  گفتم بابا جون بزار یه دور دیگه سواری بخوره اما کاش به حرف بابایی میکردم و میوردمت پایین دور آخر که تموم شد اوردمت جای پله ها که بیارمت پایین تو هم حسابی ذوق کرده بودی و دکمه های موتورت رو فشار میدادی که صداش در بیاد بابایی گفت ماشین روغن ریزی داره منم که دیدم با خودت مشغولی گفتم برم یه نگاه بکنم از کجا بعد بیارمت پایی...
26 ارديبهشت 1392