عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

مینی پارک

عزیز مامان دیروز با سمیرا جون و سایان جون رفتیم مینی پارک این د فعه دومی بود که میبردمت یکبار ١٠ ماهه بودی  که اصلا بازی نکردی و الان که ٢٠ ماهت شده آخه فکر میکردمت  اونجا بازی نکنی و از آلودگی و سایل هم می ترسیدم ولی دیشب بهت خیلی خوش گذشت یک ربع اول که همش اینور و اونورت رو نگاه میکردی بعد کم کم رفتی سمت وسایل و شروع به بازی کردن کردی اینم گزارش تصویری از این سرسره خوشت اومده بود و کلی بازی کردی  از این سرسره بادی هم خیلی خوشت اومده بود حسابی ذوق میکردی اینجا تا این آقا پسر با این لباس اومد ترسیدی اومدی پیشم تمام حواست به اون بود که چیه...
7 شهريور 1392

پارک آفرینش

عزیزم  دیشب  با عمه سیما و عمه زیبا رفتیم پارک آفرینش خیلی بهمون خوش گذشت البته به شما وروجک مامان چند برابر اینقدر این ور واون ور میرفتی و شیطونی می کردی که مجبور شدیم نوبتی ببریمت دور پارک  بگردی مخصو صا از پلی که توی پارک بود  خوشت اومده بود همش میخواستی بری بالا  اونم تنهایی  حالا پسرم مستقل شده و می خواد کاراشو خودش انجام بده  موندم این همه انرژی رو از کجا میاری منکه بخوام پا به پات بیام نفس کم میارم اینم عکسهای دیشب ...
5 شهريور 1392

بیستمین ماهگرد

عزیزم امروز ٢٠ ماه از با هم بودنمون میگذره من و بابا هر روز که تو رو نگاه میکنیم هزار مرتبه خدا رو شکر میکنیم که یه پسر سالم و باهوش بهمون هدیه داد که امروز ٢٠ ماهه شده بزرگ و آقا  شده شیرین و شیرینتر خدایا مممنونممممممم..... عزیزم روز به روز به واژه های که  یاد می گیری اضافه تر میشه و حرف زدنت بهتر میشه اعداد رو تا پنج می گی و  بعضی از حروف جدید که یاد گرفتی اگور:انگور                                          &nbs...
3 شهريور 1392

تعطیلات عید فطر 92

سلام به همه دوستهای خوبمون که همش سراغمون رو می گیرن ما خوبیم فقط یه وقتهای حس  و حال نوشتن نیست این پست هم فقط بخاطر شما دوستهای خوبمون که خیلی دوستتون دار یم  میزارم که بد قول نشم  بالاخره ماه رمضون تموم شد ما هم برای تعظیلات رفتیم پیش مامان جونها  روز اول رو خونه خانواده بابایی بودیم . متینا جون هم اومده بود اینقدر با هم بازی کردین که من مونده بودم این انرژی رو از کجا میارین  جمعه با هم دیگه رفتیم روستای دور بادام جای خیلی خوبی بود خیلی خوش گذشت مخصوصا  به شما وروجکها حسابی آب بازی کردین یه دونه الغ هم اونجا بود همش میگفتی الاخ الهی من فدای اون حرف زدنت بشم روز دوم هم با خانواده مامان رفتیم بیرون اونجا هم ...
23 مرداد 1392

شیرین زبونیهای شیطون بلا

دوردونه من یکی یه دونه من سلام مامان جون چی بگم هر روز شیرینتر و شیطون تر میشی و حرف زدنت هم خیلی بهتر شده مثل طوطی هر موقع که خودت بخوای حرف میزنی خیلی از کلمه ها رو فقط برای چند بار میگی و دیگه نمیگی  .هر روز تلفن خونه به خاطر شما مشغوله برمیداری و  شماره میگیری حرف میزنی یا اینکه موبایل مامانی رو بر میداری و تو خونه راه میری و با خودت حرف میزنی  مکالمه ای که این روزها بینمون میشه عزیز مامان کیه: آراااااد عشق مامان کیه :آرااااد نفس مامان کیه :آرااااد عصای بابا کیه :آراااد خلاصه عزیزم هر چی میگم میگی آراد اونم به صورت کشیده کلمه های که زیاد تکرار میکنی هواپیما: آبا پیما     ...
30 تير 1392

بازی به سبک آراد جون

عزیز مامان این روزها مامانی حسابی به خاطر روزه گرفتن بی حال میشه نمی تونه با شما خیلی بازی کنه  برای همین خودت تنها بازی میکنی اینم یه نمونه از کارهای این روزهات         ...
29 تير 1392

خبر داغ داغ توی این گرمای تابستون

عزیز مامان امروز برای اولین بار خودت بدون اینکه شیر بخوری یا من کنارت باشم موقع تماشای تلویزیون خوابت برد منو میگی اینقدر ذوق کردم که نگو  آخه اولین باری بود که خودت  خوابیدی چقدر منتظر این لحظه بودم هورااااااااااااااااااا پسرم مردی شده دیگه خودش میخوابه عشقم نگاه کن چقدر ناز لالا کردی     ...
17 تير 1392

یه روز گرم تابستانی

عزیز مامان سلام پنج شنبه و جمعه خانواده بابا جون اینا اومده بودند خونه ما پنج شنبه شب با هم رفتیم بابا امان و شام رو انجا خوردیم  شما هم وقتی مهمون داشته باشیم کلی ذوق مکیکنی و خواب به چشمات نمیاد اون شب حسابی خوش گذشت دیروز هم رفتیم بیرون از شهر دوست کوچولو اردک جونت رو هم بردیم که آب و هوایی عوض کنه شما هم حسابی بازی کردی آب بازی و توپ بازی و... بابا جون و مامان جون رفتند ولی عمه جونیها خونمون موندن تو هم از فرصت استفاده می کنی کلی باهاشون بازی میکنی و ذوق می کنی ...               اینم شرح حال اردک کوچولو که کلی بهش خوش گذشت   ...
17 تير 1392

آراد جون و اردکش

دوردونه من یکی یه دونه چراغ خونه ..... عزیزم این شعر رو اکثر موقعها برات میخونم تو هم برای مامانی خودت رو حسابی لوس میکنی. عشق مامان جدیدا یه همبازی جدید پیدا کردی  که دوستش داری و سه روزه شده همبازی جدیدت اینم دوست جدید آراد جون اردک کوچولو که بابا جونش اون رو براش خریده که تنها نباشه  و ترسش از اردک بریزه  و اینکه آراد جون عاشق جوجو ست و حالا شده  همبازی جدید گل پسر تقریبا دیگه ازش نمی ترسی و نازش میکنی و براش بوس میفرستی        امروز صبح با سایان جون رفتیم  حیاط خونمون و شما دو تا وروجک حسابی با آقای اردک کوچولو بازی کردین و ما مامانا هم حسابی از کارای شم...
11 تير 1392