عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

یازده تا یک

  سلام عزیزم مامان دیروز ساعت ٧:٥٦بعد ظهر تمام اعداد روز شمار سنت یک شدند یازده تا یک مبارکههههههههه  قربونت بشم که بزرگ شدی آقا شدی عزیزم ده روزه که دارم باهات تمرین میکنم که از پوشک هم بگیرمت و برای همین طول روز پوشکت نمیکنم مگر جایی بریم و شبها  مامان جووون کم کم جشن پوشکت رو هم باید بگیریم جش تولدت هم که نزدیکه ولی امسال بخاطر اسباب کشی یک جشن کوچولو خانوادگی میگریم انشالله سال دیگه جبران میکنم بعضی موقعها حس نوشتن نیست الانم از اون روزهاست هیچی به ذهنم نمیاد. پسر باهوشم شعر یه توپ دارم قلقلیه رو چند بار برات خوندم شما هم یاد گرفتی و با مامان همراهی میکنی این روزها کارهای مو...
15 آذر 1392

این روزهای آراد جون

سلام پسر قشنگم عزیز مامان آزاد جووووووووونم مامانی ببخشید که دیر به دیر میام قربونت بشم که روز به روز شیرینتر میشی و حرف زدنت خیلی بهتر شده اکثر کلمات رو میگی و حسابی وقتی جایی میریم بچه مودبی هستی و ازت راضیم خیلی هم مهربونی همه چیز رو ناز میکنی در و دیوار و حتی سطل آشغال کلمات جدیدی که این روزها میگی خیلی زیاد شدن و همه یادم نمیمونه بعضی از کلمات جدیدت ماکارانی:ماخارانی                         قاشق و چنگال:گوداش          لیمو:لیلو      &nbs...
9 آذر 1392

یک روز خوب پاییزی

سلام پسر خوشگلم  این دومین پاییزی که می بینی امروز عصر هوا عالی بود ما هم از این هوا استفاده کردیم و سه نفری رفتیم گردش رو برگها بدو بدو میکردی و خوشحال و از صدای خش خش برگها  اینم عکسهای امروزمون که کلی خوش گذشت.                            ...
17 آبان 1392

هورااااااا دو تا مروارید دیگه

سلام عزیزم آراد جونم الان یک هفته ای میشه که تب میکنی و علائمی شبیه سرما خوردگی داری که امروز متوجه شدم دو تا از دندونهای آسیاب پایینت دارن خودشون رو نشون میدن برای همینم هست که حسابی داری اذیت میشی فدات بشم از همون اول هر موقع دندون درمیاری به سختیه . عزیز مامان مرواریدهای هفدهم و هجدهم هم از فک پایینی  در اومدنف پایین کامل شد و ردی فقط دو تای بالای مونده که در بیان و دندونات کامل بشه.مبارکت باشه     ...
11 آبان 1392

آراد جون میره آرایشگاه

سلام عزیزم چند روز پیش  دایی جون می خواست بره آرایشگاه منم به سرم زد با دایی بفرسمت آرایشگاه برای همین حاضرت کردم و شما با دایی جون رفتی اما من و مامان جون دلمون طاقت نیورد برای همین بعد از اینکه رفتین ما هم اومدیم ببینیم چکار میکنی وقتی رسیدیم دیدم دایی داره موهاشو کوتاه میکنه وشما نشستی روی صندلی دایی جون گفت گریه می کرد ببرینش گناه داره منم برداشتمت که بریم خونه تو راه برگشت یه آرایشگاه دیگه بود یهو به سرمون زد خودمون ببریمت آرایشگاه سبحان کوچولو هم با ما بود رفتیم داخل آرایشگاه آقای آرایشگر تا اومد شروع کنه زدی زیر گریه تموم آرایشگاه رو گذاشتی روی سرت مگه رو صندلی نشستی برای همین بغلت کردم و آقای آرایشگر هم موهات رو  کوتاه ک...
30 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

  امروز چه روز خوبیست                    روز قشنگ کودک   روز جهانی توست                           باشد بر تو مبارک   پوست هر کی یه رنگه                      سرخ و سیاه و سفید   هر آدمی را خدا                &nbs...
16 مهر 1392

بیست و دومین ماهگرد

سلام  یکی یه دونه چراغ خونه آراد جونممممم عزیزم  امروز که ماهگردت شده بود باورم نمیشد که وارد 22 ماهگیت شدی  هنوز تو 21 ماهگیت مونده بودم چقدر زود گذشت عمرم عدد ماهگردات رسیده به دو تا 2 خوشگل هورااااااااا عرضم به حضورتون که فعلا خبری از عکسهای پاک شده نیست فکر کنم دیگه باید قیدشون رو بزنم عزیز مامان بهانه گیریت برای شیر کم شده  الان دیگه تقریبا شبها هم یکمی بهتر از روزهای اول می خوابی  قربونت بشم که موقع خواب همش دستور میدی پشتت رو ماساژ بدم اونم نزدیک 45 دقیقه تا خوابت ببره تا بر میدارم سریع  غرغرت شروع میشه و دوباره درخواست میکنی حرف زدنت هم ماشالله خیلی بهتر شده بیشتر کلمات رو مثل طوطی تقلید میکنی...
3 مهر 1392

شروع مجدد پروژه گی گی

سلام عزیزم فرشته کوچولوی خودم عزیزم اینترنتمون یه چند روزی بود قطع بود  منم که معتاد اینترنت شدم داشتم دیونه میشدم الان که وصلش کردم سریع اومدم  که برات مطلب بزارم. روز سه شنبه ولادت امام رضا  جشن عروسی همکار بابایی که خیلی هم با هم صمیمی هستند بود و رفتیم عروسی خیلی خیلی خوش گذشت  بیشترش رو پیش بابایی بودی و حسابی شیطنت کرده بودی بابایی میگفت به همه همکارا  میوه وشیرینی تعارف میکردی و میگفتی بخور الهی من فدای اون قلب مهربونت بشم که چیزی که می خوای بخوری اول به همه تعارف میکنی بعد که مطمئن شدی همه میخورن بعد شروع میکنی و اینکه همه از پسر خوشتیپم تعریف کرده بودند شب هم موقع برگشت تو ماشین با امیر علی ...
31 شهريور 1392

عروسی خاله جون

عزیزم  مامان سلام روز سه شنبه ١٢ شهریور با بابایی راهی مشهد شدیم  بابا جون چهار شنبه رفت یه سفر کاری من و شما هم مشهد موندیم سه روز اول رو میرفتیم بازار و خرید میکردیم  از روز شنبه رفتیم خونه خاله الهه رو بچینیم  شما رو هم بردم پسر خیلی خوبی بودی و زیاد شلوغ کاری نکردی با آقا فرزاد خواهر زاده  همسر خاله الهه دوست شده بودی و حسابی با هم بازی میکردین این قدر قشنگ با شما بازی میکرد که من خیالم حسابی راحت بود و شما هم جلوی دست و پا نبودی و و حسابی بهت خوش می گذشت و میخندیدی اینم عکسهای بازی کردنت تو حیاط با آقا فرزاد اینقدر مشغول کار ای خونه خاله و عروسی بودم که زیاد نتونستم ازت عکس...
23 شهريور 1392