عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 9 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

پسر باهوش وهنرمندم

سلام به گل پسر باهوشم گفتم باهوش چون یک کارهای انجام میدی که واقعا میمونم از کجا یاد میگیری و خلاق هم هستی مثلا بند حوله خودت رو برمیداری و طناب بازی میکنی با اینکه من یادم نمیاد جایی طناب بازی دیده باشی یا اینکه پشتی بزرگ رو برمیداری یک بالشت کوچولو وسطش میزاری میگی مامان این الک و دولنگه و خیلی چیزهای دیگه که یادم نمیاد. نفس مامان علاقه زیادی به موسیقی داری میرم مغازه اسباب بازی بیشتر سمت ارک و گیتار و ...این چیزها میری یا موقعی که یک مغازه آلات موسیقی میبینی بقدری ذوق میکنی که من میمونم به گروه رستاک خیلی علاقه داری شبها بیشتر وقتها موقع خواب درخواست میکنی که برات بزاریم مثل دیشب که ساعت یک و نیم شب هوس کرده بودی و به بابا...
28 مرداد 1393

این چند وقت

سلام پسر نازم  اول از همه بگم داری این مطلبها رو می خونی نگی چه مامان تنبلی دارم برام مطلب نمیزاره.اینقدر این روزها هوا گرم شده که حوصله هیچ کاری رو ندارم بعدش هم که ماه رمضان بود و من هم داشتم تو این مدت سخت می خوندم .حالا بریم سراغ عکسها و اتفاقات این چند مدت. شبهای قدر رفتیم مشهد خونه خاله  الهه جوون و کیان کوچولو هم اونجا بود و جمع خواهرها جمع بود و حسابی به همه خوش گذشت مخصوصا شما و کیان .یک شب با همدیگه رفتیم پارک ملت البته  شهر بازی که تعطیل بود رفتیم تو همون محوطه پارک جایی که وسایل بازی داشت .تا چشمت به قسمت فواره ها افتاددیگه مگه میشد کنترلت کرد یکسره میخواستی بری اونجا منم برات لباس برنداشته بودم چون بدون برنا...
21 مرداد 1393

آراد در ifilm

سلام پسرکم عزیز مامان عزیزم چند وقت پیش چند تا از عکسهات رو فرستاده بودم برای شبکه آی فیلم که روز پنج شنبه 5 تیر یه دونه از عکسهات رو که با متینا بودی پخش کردند و امروز 7 تیر هم یکی دیگه از عکسهات رو پخش کردند منم با دیدنشون اینجوری شده بودم   این عکس رو 5 تیر پخش کردند این عکس رو 7 تیر پخش کردند ...
7 تير 1393
1036 19 26 ادامه مطلب

دو سال و نصفی

سلام سلام به گل پسرم عزیز مامان که 30 ماهه شده مبارکه عزیزم روزها همینطور داره زود زود میگذره  بزرگ میشی و آقاتر دیگه تقریبا مستقل شدی و همه کارهات رو خودت انجام میدی و اجازه نمیدی ما کمکت کنیم اگه یک چیزی ازم بپرسی و من جوابت رو بدم میگی آفرین مامان مثلا من رو تشویق میکنی منم عاشق اون آفرین گفتنت هستم عزیزم اینقدر دیر به دیر میام که کارات یادم میره بریم سراغ عکسها هر دفعه میریم بیرون شما همیشه درخواست پارک رفتن رو داری ما هم دلت رو نمی شکنیم میریم پارک اینجا همینطوری کیک درست کرده بودم برداشتیم رفتیم طبقه بالا خونه امیر علی برای دوتانون که عشق تولد هستین تولد گرفتیم رفته ب...
3 تير 1393

شیرین زبونم

سلام به پسر گلم عزیزم نمیدونم از کجا شروع کنم دیگه به تختت و اتاقت کاملا عادت کردی و بدون هیچ درخواستی می خوابی  و صبح که از خواب بیدار میشی میگی مامان بیدار شدم خوب خوابیدم و...از حرف زدنت بگم که روز به روز بهتر میشه اصلا خجالتی نیستی و خیلی زود خودت رو تو دل بقیه جا میکنی بعضی حرفهای که میزنی من بهت یاد ندادم ولی خودت میگی مثلا روز شنبه خونه مامان جون مریم مهمون اومده بود شما هم به تک تکشون گفتی سلام خوش اومدی منم اینجوری شده بودم    مهمونها هم  تا بابایی از سر کار میاد خودت در رو باز  میکنی و میگی سلام خوش اومدی خسته نباشی یا وقتی کسی بهت چیزی تعارف میکنه همیشه میگی مرسی خواهش میکنم یا اگه چیزی بخوای میگی لطفا...
30 ارديبهشت 1393

گامی بزرگ بسوی بزرگتر شدن

عزیزم بزرگ مرد کوچک من سلام مامانی اومدم اینجا یه مژده جدید بهت  بدم یک گام بزرگ دیگه بسوی بزرگتر شدنت و اینکه چقدر من و بابا خوشحالیم از اینکه هر مرحله از زندگیت رو با موفقیت سپری میکنی. خدایا هزار مرتبه شکرت اول از همه بخاطر اینکه یک فرشته کوچولوی سالم بهمون دادی تا روز به روز شاهد بزرگ تر شدنش باشیم  و دوم بخاطر اینکه اینقدر بهش کمک میکنی تا  هر شرایطی رو سریع بپذیره از شیر گرفتنش از پوشک گرفتنش و حالا یک مرحله دیگه مستقل شدنش تنها خوابیدن توی اتاق خودش. بله پسر نازم شما تا سن دو سال و چهار ماهگی پیش من و بابایی میخوابیدی ولی الان دیگه توی اتاق خودت تنها میخوابی از دو هفته پیش تصمیم گرفتم که شما رو جدا کنم دیگه احس...
17 ارديبهشت 1393