عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 6 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 5 ماه و 28 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

هوراااااااااااااااا وبلاگمون یکساله شد

سلام عزیز مامان چقدر خوشحالم که وبلاگت یکساله شده موقعی که برات این وبلاگ رو درست کردم سه روز مونده بود که ده ماهت تموم بشه و الان یکسال و ده ماه و یک روزت شده هوراااااااااا موقعی که وبلا گت رو درست  می کردم فکر نمی کردم اینقدر برام جدی بشه و این همه دوستهای خوب مجازی پیدا کنیم که تو ناراحتیها و خوشیها کنارمون باشن دوستهای خوبمون دستتون داریم  از نی نی وبلاگ ممنونم که یه خونه مجازی خوب برامون فراهم کرده .....         ...
4 آبان 1392

آراد جون میره آرایشگاه

سلام عزیزم چند روز پیش  دایی جون می خواست بره آرایشگاه منم به سرم زد با دایی بفرسمت آرایشگاه برای همین حاضرت کردم و شما با دایی جون رفتی اما من و مامان جون دلمون طاقت نیورد برای همین بعد از اینکه رفتین ما هم اومدیم ببینیم چکار میکنی وقتی رسیدیم دیدم دایی داره موهاشو کوتاه میکنه وشما نشستی روی صندلی دایی جون گفت گریه می کرد ببرینش گناه داره منم برداشتمت که بریم خونه تو راه برگشت یه آرایشگاه دیگه بود یهو به سرمون زد خودمون ببریمت آرایشگاه سبحان کوچولو هم با ما بود رفتیم داخل آرایشگاه آقای آرایشگر تا اومد شروع کنه زدی زیر گریه تموم آرایشگاه رو گذاشتی روی سرت مگه رو صندلی نشستی برای همین بغلت کردم و آقای آرایشگر هم موهات رو  کوتاه ک...
30 مهر 1392

روز جهانی کودک مبارک

  امروز چه روز خوبیست                    روز قشنگ کودک   روز جهانی توست                           باشد بر تو مبارک   پوست هر کی یه رنگه                      سرخ و سیاه و سفید   هر آدمی را خدا                &nbs...
16 مهر 1392

بیست و دومین ماهگرد

سلام  یکی یه دونه چراغ خونه آراد جونممممم عزیزم  امروز که ماهگردت شده بود باورم نمیشد که وارد 22 ماهگیت شدی  هنوز تو 21 ماهگیت مونده بودم چقدر زود گذشت عمرم عدد ماهگردات رسیده به دو تا 2 خوشگل هورااااااااا عرضم به حضورتون که فعلا خبری از عکسهای پاک شده نیست فکر کنم دیگه باید قیدشون رو بزنم عزیز مامان بهانه گیریت برای شیر کم شده  الان دیگه تقریبا شبها هم یکمی بهتر از روزهای اول می خوابی  قربونت بشم که موقع خواب همش دستور میدی پشتت رو ماساژ بدم اونم نزدیک 45 دقیقه تا خوابت ببره تا بر میدارم سریع  غرغرت شروع میشه و دوباره درخواست میکنی حرف زدنت هم ماشالله خیلی بهتر شده بیشتر کلمات رو مثل طوطی تقلید میکنی...
3 مهر 1392

شروع مجدد پروژه گی گی

سلام عزیزم فرشته کوچولوی خودم عزیزم اینترنتمون یه چند روزی بود قطع بود  منم که معتاد اینترنت شدم داشتم دیونه میشدم الان که وصلش کردم سریع اومدم  که برات مطلب بزارم. روز سه شنبه ولادت امام رضا  جشن عروسی همکار بابایی که خیلی هم با هم صمیمی هستند بود و رفتیم عروسی خیلی خیلی خوش گذشت  بیشترش رو پیش بابایی بودی و حسابی شیطنت کرده بودی بابایی میگفت به همه همکارا  میوه وشیرینی تعارف میکردی و میگفتی بخور الهی من فدای اون قلب مهربونت بشم که چیزی که می خوای بخوری اول به همه تعارف میکنی بعد که مطمئن شدی همه میخورن بعد شروع میکنی و اینکه همه از پسر خوشتیپم تعریف کرده بودند شب هم موقع برگشت تو ماشین با امیر علی ...
31 شهريور 1392

عروسی خاله جون

عزیزم  مامان سلام روز سه شنبه ١٢ شهریور با بابایی راهی مشهد شدیم  بابا جون چهار شنبه رفت یه سفر کاری من و شما هم مشهد موندیم سه روز اول رو میرفتیم بازار و خرید میکردیم  از روز شنبه رفتیم خونه خاله الهه رو بچینیم  شما رو هم بردم پسر خیلی خوبی بودی و زیاد شلوغ کاری نکردی با آقا فرزاد خواهر زاده  همسر خاله الهه دوست شده بودی و حسابی با هم بازی میکردین این قدر قشنگ با شما بازی میکرد که من خیالم حسابی راحت بود و شما هم جلوی دست و پا نبودی و و حسابی بهت خوش می گذشت و میخندیدی اینم عکسهای بازی کردنت تو حیاط با آقا فرزاد اینقدر مشغول کار ای خونه خاله و عروسی بودم که زیاد نتونستم ازت عکس...
23 شهريور 1392

مینی پارک

عزیز مامان دیروز با سمیرا جون و سایان جون رفتیم مینی پارک این د فعه دومی بود که میبردمت یکبار ١٠ ماهه بودی  که اصلا بازی نکردی و الان که ٢٠ ماهت شده آخه فکر میکردمت  اونجا بازی نکنی و از آلودگی و سایل هم می ترسیدم ولی دیشب بهت خیلی خوش گذشت یک ربع اول که همش اینور و اونورت رو نگاه میکردی بعد کم کم رفتی سمت وسایل و شروع به بازی کردن کردی اینم گزارش تصویری از این سرسره خوشت اومده بود و کلی بازی کردی  از این سرسره بادی هم خیلی خوشت اومده بود حسابی ذوق میکردی اینجا تا این آقا پسر با این لباس اومد ترسیدی اومدی پیشم تمام حواست به اون بود که چیه...
7 شهريور 1392

پارک آفرینش

عزیزم  دیشب  با عمه سیما و عمه زیبا رفتیم پارک آفرینش خیلی بهمون خوش گذشت البته به شما وروجک مامان چند برابر اینقدر این ور واون ور میرفتی و شیطونی می کردی که مجبور شدیم نوبتی ببریمت دور پارک  بگردی مخصو صا از پلی که توی پارک بود  خوشت اومده بود همش میخواستی بری بالا  اونم تنهایی  حالا پسرم مستقل شده و می خواد کاراشو خودش انجام بده  موندم این همه انرژی رو از کجا میاری منکه بخوام پا به پات بیام نفس کم میارم اینم عکسهای دیشب ...
5 شهريور 1392

بیستمین ماهگرد

عزیزم امروز ٢٠ ماه از با هم بودنمون میگذره من و بابا هر روز که تو رو نگاه میکنیم هزار مرتبه خدا رو شکر میکنیم که یه پسر سالم و باهوش بهمون هدیه داد که امروز ٢٠ ماهه شده بزرگ و آقا  شده شیرین و شیرینتر خدایا مممنونممممممم..... عزیزم روز به روز به واژه های که  یاد می گیری اضافه تر میشه و حرف زدنت بهتر میشه اعداد رو تا پنج می گی و  بعضی از حروف جدید که یاد گرفتی اگور:انگور                                          &nbs...
3 شهريور 1392