عشق مامان و بابا آراد جونمعشق مامان و بابا آراد جونم، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره
زندگی مشترکمونزندگی مشترکمون، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 25 روز سن داره
آوین جون عشقمآوین جون عشقم، تا این لحظه: 7 سال و 6 ماه و 8 روز سن داره

❤عشق مامان و بابا آراد جونم❤

یه روز جمعه بهاری

عشق مامان سلام امروز هوا خیلی خوب بود بعدظهر سه نفری با هم رفتیم  یه جای خیلی قشنگ   اطراف بجنورد که رودخونه هم داشت آخه شما عاشق آب هستی و حسابی آب بازی کردی و سنگ پرت میکردی توی آب و از اونجای که علاقه شدید به حیوانات داری عاشق یه هاپوی که اون دور بر بود شده بودی و هرجا میرفتی میگفتی هاپو بیا یه چند ساعتی بودیم وچای وعصرونه خوردیم و برگشتیم  از اونجا با هم دیگه رفتیم رای دادیم بعدش هم با دوستهای خوبمون (امیر علی)رفتیم بابا امان و تا ساعت 12 شب اونجا بودیم  و طبق معمول همیشه تا توپ دیدی اینقدر توپ توپ کردی تا آقا مهدی رفت دو تا توپ برای شما و امیر علی گرفت با یه دونه هم قانع نبودی و دو تا توپ رو گرفته بودی و بازی...
25 خرداد 1392

گردش سه نفری

عشق مامان امروز بعدظهر هوا خیلی خوب بود و چون پنج شنبه بود بابا جون خونه بود تصمیم گرفتیم از این هوا استفاده کنیم اولش رفتیم تا بابا امان بعدش هم رفتیم شهر بازی حسابی بازی کردی و خوشحال بودی و بهمون خوش گذشت الانم از خستگی بر خلاف شبهای دیگه زود خوابیدی اینم عکسهای امروزمون آراد جون در حال بررسی  خونه مورچه ها اینم ماشین سواری که حسابی بهت خوش گذشت از پشمک حسابی خوشت اومد و تا ته خوردی دریغ از یه تعارف امشب اگه توپ بازی نمیشد کامل نمیشد آخه عاشق توپی اونم با زی با بابایی دنیای منی آراد جونم     ...
24 خرداد 1392

این روزهای ما

دوردونه من یکی یه دونه سلام عزیزم ببخشید این روزها  تنبل شدم و نمیام برات مطلب بزارم خیلی  نگران بخیه کشیدنت بودم ولی روز قبل از اینکه ببرمت دکتر خودت بخیه دهنتو کشیدی که اصلا من نفهمیدم کی این کار رو کردی میگم پسرم  یه پا دکتری برای خودت عشق مامان  مرواریدهای پانزدهمی و شانزدهمیت هم خودشونو نشون دادن در ضمن یکمی هم اذیتت کردن حسابی شیطون شدی  همه چیز رو در عرض چند ثانیه بهم میریزی و قتی میبرمت پارک کسی جلو دارت نیست  عشق سرسره موقع برگشتن هم با گریه میارمت همیشه کفشهات رو برمیداری دستت آماده رفتن بیرون یا اینکه دمپای بابا رو برمیداری با اونها تو خونه راه میری عاشق حیونها هستی گربه که میبین...
22 خرداد 1392

روزتون مبارک مردهای خونمون

  همسر عزیزم، از وقتی شریک زندگی ام شده ای، هر روز بیشتر از دیرروز دوستت دارم وجود نازنینت بهترین تکیه گاه و مهربانیهایت بزرگترین دلیل برای زنده بودن من است.  همسفر زندگیم وجود نازنین تو بهانه زیستن است. تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی. عاشقانه و بی نهایت دوستت دارم، بیش از آنچه تصور کنی. عزیزم روزت مبارک     پدر راه تمام زندگیست ، پدر دلخوشی همیشگیست ، پدر تکیه گاه همیشگیست پدر شوهر عزیزم روزت مبارک   و پدرم. ... شور عشقت هست  در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره د...
2 خرداد 1392

رنگ انگشتی

  دوردونه من یکی یه دونه مرد کوچولوی خونمون  آراد جونم عزیزم خدا رو شکر بهتر شدی شنبه هم می ریم بخیه هات رو بکشیم  مرسی از دوستهای خوبمون که بهمون سر زدن و نگران بودند  دوستتون داریم. عزیزم امروز قبل از حمام کردن کلی با رنگ  انگشتیهات بازی کردی و حسابی ذوق میکردی آخه عاشق نقاشی کردن اونم از این نوع هستی با خودتم هم شعر چشم چشم دو ابرو رو میخوندی البته به زبون خودت چش چش دو أب   الهی مامانی فدای اون شعر خوندنت بشه  خلاصه اینکه حسابی کیف کردی اینم از عکسهای امروز   راستی امروز تولد من بود بابا هم دیشب یه گل خوشگل گرفته بود و سوپرایز کرد اینم گل من اینقدر دوست...
2 خرداد 1392

یه اتفاق خیلی بد

عشق مامان نفسم ... دیشب وقتی از بیرون اومدیم توی پارکینک چشمت به موتورت افتاد  می خواستی سوارش بشی منم که هیچ موقع دلم نمیاد بهت نه بگم سوارت کردم چند دوری موتور  سواری  کردی بابا هم داشت ماشینش رو بررسی می کرد که ایرادی که پیدا کرده بود از کجاست کارش که تموم شد گفت بسه دیگه بریم بالا تو هم میگفتی نه منم  گفتم بابا جون بزار یه دور دیگه سواری بخوره اما کاش به حرف بابایی میکردم و میوردمت پایین دور آخر که تموم شد اوردمت جای پله ها که بیارمت پایین تو هم حسابی ذوق کرده بودی و دکمه های موتورت رو فشار میدادی که صداش در بیاد بابایی گفت ماشین روغن ریزی داره منم که دیدم با خودت مشغولی گفتم برم یه نگاه بکنم از کجا بعد بیارمت پایی...
26 ارديبهشت 1392

سفر 5 روزه به مشهد

روز پنج شنبه ١٩ اردیبهشت با هم دیگه رفتیم مشهد تولد متینا جون (دختر عمه) بود  با اینکه چند ساعت تو راه بودیم و خسته شدیم حسابی  بهت خوش گذشت  با دیدن متینا اینقدر ذوق کرده بودی که تماشایی بود از اون جایی که حسابی شیطون شدی و نمیزاری عکس بگیرم وقت همین چند تا عکس خوب شده بودند این چند روز حسابی پسر خوب و مودبی بودی مامانی رو اذیت نکردی عزیزم بهت افتخار میکنم متینا جونم تولدت مبارک                    ...
25 ارديبهشت 1392

شانزدهمین ماهگرد عشقم

  درونه مامانی یکی یه دونه من 16 ماه از با هم بودنم گذشته خدایا شکرت خیلی خیلی دوست دارم و می پرستمت عزیزم روز با روز شیطونتر و بازیگوشتر میشی حرف زدنت هم بهتر شده خودش شده یه فرهنگ لغت آرادی و حسابی هم دلبری میکنی وقتی بهت میگم آراد بابای کن بجای اینکه دست تکون بدی برای اون طرف مقابل  بوس میفرستی اونا هم حسابی کیف میکنن عشق  این هستی که همش بری بیرون تا میگم آراد بریم بیرون سریع میری و کفشهات رو میاری تا اونا رو پات نکنم آروم نداری .عزیزم می خواستم از شیربگیرمت یا بقول خودت گی گی اما بعد از دو روز دیدم حسابی  موقع خواب بی تاب شدی و بهانه گیر برای همین دلم نیومد و تصمیم گرفتم از این به بعد موقع خواب بهت شیر بدم...
6 ارديبهشت 1392

شروع پروژه سخت گی گی

عشق مامان عزیزم نمیدونم باید چکار کنم چی درسته چی غلط ده روز پیش یه ویروس از اون بد جنسها اومده بود سراغت و حسابی مریض شدی سه روز تب بدون اینکه پایین بیاد واسهال و استفراغ لب به هیچی هم نمیزدی تا میخوردی بالا می آوردیش حسابی اون روزها درگیر بودیم برای همین وابسته تر از قبل  به گی گی شدی و غذا نمیخوری با دکترت مشورت کردیم گفت برای بهتر غذا خوردن کم کمک از شیر بگیرمت منم دیدم الان که کاملا خوب شدی موقعش رسیده برای همین از امروز شروع کردم ببینم میتونم یا نه صبح که از خواب بیدار شدی گریه کردی و گفتی گی گی منم بهت ندادم و حواست رو پرت کردم برات صبحونه اوردم تخم مرغت رو کامل خوردی بعد از اون دوباره اومدی سراغم حواست رو پرت کردم و ب...
7 ارديبهشت 1392